تو ساکت و غریب شبیه فرشته ها
من بی تکان و یخ زده چون آدم آهنی
این سو خیال دست من دست های تو
آن سو برادران مسلمان نا تنی...
Printable View
تو ساکت و غریب شبیه فرشته ها
من بی تکان و یخ زده چون آدم آهنی
این سو خیال دست من دست های تو
آن سو برادران مسلمان نا تنی...
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد ؟
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد ؟
درویش دوره گردم و در کوچه های شهر
با یاد گریه های تو گیتار می زنم
تو پشت میله های اتاقت اسیر و من
شبها برای بی کسی ام زار می زنم...
مردي كنار ِ پنجره تنها نشسته است
مردي كه بخش ِ اعظم قلبش شكسته است
مردي كه روح ِ زخمي او درد مي كند
مردي كه تار و پودِ وي از هم گسسته است
چيزي درونِ سينه ی او مي خورد تَرَک
سنگي ميانِ تُنگِ بلورش نشسته است
تب بیش از این كه هست میسر نمی شود
عاشق،جهنمی است و كیفر نمی شود
شیرازه بندها همه در باد می دوند
در چالشی عقیم كه دفتر نمی شود
دنيا به روي سينه ی من دست رد گذاشت
برهرچه آرزو به دلم بود سد گذاشت
مادر دو سيب چيد به من داد و گفت: عشق
اين را به پاي هر كه فرا مي رسد گذاشت
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب
در میخانه بسته اند دگر
افتتح یا مفتح الابواب
با عشق آن سوي خطر جايي براي ترس نيست
در انتهاي موعظه ديگر مجال درس نيست
كافر اگر عاشق شود، بي پرده مؤمن مي شود
چيزي شبيه معجزه با عشق ممكن مي شود!
دلتنگ دلتنگم
و راه فراری نیست از این دلتنگی
بار زندگی بر دوشم سنگین
و آوای نا امیدیم بلند
پنجره ای گشوده نیست به باغ مهتاب
اینجا تاریک تاریک است
شمع امیدم از اشکهایم خیس
و به هیچ حیله ای دیگر روشن نمی گردد
اینجا تاریک تاریک است
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
وگر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت