نخست موعظه ی پیر می فروش این است
که از معاشر نا جنس احتراز کنید
هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
Printable View
نخست موعظه ی پیر می فروش این است
که از معاشر نا جنس احتراز کنید
هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
دریا ، - صبور و سنگین –
می خواند و می نوشت :
« ... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم ،
مرداب نیستم !
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم ؛
روشن شود که آتشم و آب نیستم ! »
مى خريدي اگر دل ما را
اى توانگر،ثواب مى كردى
عمر من با شتاب مى گذرد
كاش يعنى شتاب مى كردى
كاش در شام تار من اى ماه
جلوه چون آفتاب مىكردى
اى كه از نيمه راه برگشتى
بى سبب انقلاب مىكردى
در ره عشق آرزو مهران
ترك آرام و خواب مى كردي
يك فرصت چشمهاي شما سهم من شد
يا بهشت شگفت خدا سهم من شد؟
من كه تاريك تاريك تاريك بودم
اين همه روشني از كجا سهم من شد؟
دور افتاده بودم از آن آبي محض
ناگهان اين دو بال رها سهم من شد
در دلم شور دريا و باران در آميخت
رنگ لبخندهاي تو تا سهم من شد
گفته بودم از اول كه طاقت ندارم
داغت اي عشق آخر چرا سهم من شد؟
دو مشت خاک و کمی ابر و باد قسمت من
زن و بهشت، کران تا کران، به نام شما.
دوبال کوچک من، پیشکش، مبارکتان
کمی عروج کنید، آسمان به نام شما
از كفر ِ من تا دين ِ تو راهي به جز ترديد نيست
دل خوش به فانوسم نكن! اين جا مگر خورشيد نيست؟
با حس ويراني بيا تا بشكند ديوار من
چيزي نگفتن بهتر از تكرار طوطي وار ِ من
بي جستجو ايمان ما از جنس ِ عادت مي شود
حتي عبادت بي عمل وَهم ِ سعادت مي شود
در پي زمزمه عشق ....
كجا خواهم يافت؟
دست افسونگر تقدير مبادا سر جنگي دارد...
در گیر و دار ِ گریه و سنگینی ِ لحَد
لبخند می زنم به تو، در جلدِ یک جسد
تصویر ِ محو ِ چشم ِ تو ! سهم من است از
تعقیب لحظه لحظه ی این فیلم مستند
تا شمع تو افرخت پروانه شدم
با صبر ز دیدن تو بیگانه شدم
در روی تو بیقرار شد مردم چشم
یعنی که پری دیدم و دیوانه شدم
ميانِ دشتِ آرزو به انتظار مانده است
نگاهِ سردِ شاخه اي که بي بهار مانده است
و پا نمي نهد کسي به کلبهيِ صداقتم
دلم غريب و بي نشان در اين ديار مانده است