تو از شکوفه پُری، از بهار لبریزی
تو سرو ِ سبز تنی با خزان نمی ریزی
تو آفتابِ بلندی، ز عشق سر شاری
و در حوالی ِ این شب، ستاره می ریزی
Printable View
تو از شکوفه پُری، از بهار لبریزی
تو سرو ِ سبز تنی با خزان نمی ریزی
تو آفتابِ بلندی، ز عشق سر شاری
و در حوالی ِ این شب، ستاره می ریزی
یار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرا
یار تویی، غار تویی، خواجه نگه دار مرا
احساس ِ پوچي مي کني، حتما تو هم همراهِ من
محصولِ عمري زحمتت وقتي ببيني سوخته
هر روز بايد بشنوي از جمع ِ اين دل مُردگان
يا عاشقي کم مي شود يا همنشيني سوخته
همه مفتون اعنقاد خودیم
با غرور و تعصب و اصرار
نیست این اعتقاد ها اغلب
جز خیال و توهم و پندار
روزگاري يك تبسم يك نگاه
بهتر از گرماي صد آغوش بود
اين زمان بر هر كه دل بستم وليك
آتش آغوش او خاموش بود
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت بی صدای من پرنده پر نمی زند
دولانیب عالمی لقمان کیمی معنا گزیرم
چون کی معنالی گئچن گونلریمین حرمتی وار
نسیمی
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختن
میزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز
پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب
میرود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز
زبان مار جای خار دارد زیر پیراهن
نهان در زیر لب هر کس که راز گفتنی دارد
صائب تبریزی
دلي كه ”شبشدنش“ را نميشود برداشت
سپرده گوش ِ چپش را به صحبتِ خنجر
دلي شبيهِ كبوتر سپيد -ها- مردم
به آن طرفتر از اين شعر ميشود پَرپَر