من و هميشه ي فصلي كه سرد مي گذرد،
من و هميشه ي اشكي كه گرم مي ريزم
به نام روشن ِ فانوس هاي چشم به راه،
مباد با شبح ِ سايه ها بياميزم
اگر چه مبهم و بي آفتاب مي گذرم،
اگر چه چلچله اي در نگاهِ پاييزم
Printable View
من و هميشه ي فصلي كه سرد مي گذرد،
من و هميشه ي اشكي كه گرم مي ريزم
به نام روشن ِ فانوس هاي چشم به راه،
مباد با شبح ِ سايه ها بياميزم
اگر چه مبهم و بي آفتاب مي گذرم،
اگر چه چلچله اي در نگاهِ پاييزم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دمنقل قول:
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
دیدن روی ترا دیده ی جان بین باید
دین کجا مرتبه ی چشم جهان بین منست
تا که هر فصلت نصيب من شود
روزگار غصه را سر مي کنم
شام هاي تيره را با چشم تو
روشن همچون ماه و اختر مي کنم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این بیت خراب آبادم
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی درافتی به پایش چو مور
روم به خواب كه شايد تو را به خواب ببينم
كجاست خواب مگر خواب را به خواب ببينم
من دست هايم لحظه لحظه سرد خواهد شد
مي خواهم امشب دست ها انگشت هاي تو...
با چتر يادت با قدم هايي كه از من نيست
امشب تماما شعر مي خوانم براي تو
وه چه شیرینست
از تو بگسستن و با غیر تو پیوستن
در بروی غم دل بستن
که بهشت اینجاست
بخدا سایه ی ابر و لب کشت اینجاست