چند تا سیب
هدیه ای کوچک
شمعی روشن
و بوسه ای آتشین
حالا لب هایم را فوت کن
تولدت مبارک . . .
( رسول عظيمي)
Printable View
چند تا سیب
هدیه ای کوچک
شمعی روشن
و بوسه ای آتشین
حالا لب هایم را فوت کن
تولدت مبارک . . .
( رسول عظيمي)
پرواز می کند
کلاغ با بالی سیاه
لک لک با بالی سفید
آسمان سیاه و سفید نمی پرسد .
بی دریغ خود را به پرندگان می سپارد . . .
چه سریست میان تو
و باران
هرگاه گل یادت در وجودم می شکفد
باران می گیرد
تکلیف من چیست ؟
که تمام لحظه هایم بارانیست . . .
دوستت دارم،
تا روزقیامت ....
.
.
چه زود قیامت شد ... !!!
مادرم فکر می کرد
زندگی من یک تلویزیون رنگی ست
و برنامه هایش را می شود
هر چند ثانیه یک بار
با لمس شماره ای
از راه دور عوض کرد .
پدرم فکر می کرد
زندگی من صحنه ی نمایش است
و شخصیت من می تواند
هر چند دقیقه یک بار
با خاموش و روشن شدن یک چراغ
همراه با لباس و کفش و آرایش و مدل موهایم
تغییر کند .
من فکر می کردم
زندگی ام پیله ای کوچک بود
که خیلی دلم می خواست
پاره اش کنم
و بال های خوشرنگم را
یک بار هم که شده
در آفتاب ببینم.
ماندانا زنديان
امروز هر چه می رفتم
به خانه نمی رسیدم
در من دهان شب
ماه را بلعیده بود
خواب رفتم و عروس شدم
داماد پیشاپیش مُرده بود
و غریبه ای گفت انکحتک و زوجتک....
"بله بله بله
بی حجله و شمعدان و نان
با آینه
ازدواج می کنم"
بیدار شدم:
انگشتری که دنیا به دستم کرده ست
حلقه ی تنگی ست
از غبار.
لیلا فرجامی
مي گفتم : « بالان »
مي گفتند : « باران كوچولو ! باران ! »
و به خدا از آسمان فقط بالان مي باريد !
بالان مي بارد
درست مثل باران
ابرها
اما
هنوز با همان زبان هميشگي شان حرف مي زنند ...
حميدرضا شكارسري
دلم می خواست به طرفش بروم
اما بیشتر از فقدان جرات دچار فقدان کلمه شده بودم
قلبم سرشار بود و ذهنم خالی
بنابراین فقط او را تعقیب کردم
شاعر که شدم
نردبانی بلند بر می دارم
پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم
و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم
شاعر که شدم
می آیم کنار کوچه ی کبوترها
تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
و می روم
شاعر که شدم
مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم
دیگر چه فرق می کند
که معلمان چوب به دست
به یکنواختی خطوط مشق های شبانه
شک ببرند یا نبرند ؟
شاعر که شدم
سیم های سه تارم را
به سبزه های سبز سبزده گره می زنم
و آرزو می کنم
آهنگ پاک صدای تو را بشنوم
شاید که شاعری
تنها راه رسیدن به دیار رؤیا
و کوچه های خیس کودکی باشد
دیشب داشت برف می بارید
کنار بخاری
زیر پتو
آهنگی ملایم و
چراغای خاموش اتاقم.
میترسیدم
داشتم به این فکر میکردم که
نکنه تو این سرما، کسی رو به قلب گرمت پناه بدی؟
من تنهایی هم توش جا کم میارم...!!!!!!!!!!!
(خودم)