در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند
گر تو نميپسندي تغيير کن قضا را
Printable View
در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند
گر تو نميپسندي تغيير کن قضا را
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
از من جدا مشو که توام نور دیدهای
آرام جان و مونس قلب رمیدهای
یا رب این شمع دلفروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت
روزی کرشمهای کن ای یار برگزیده
هشيار شو که مرغ چمن مست گشت هان
بيدار شو که خواب عدم در پي است هي
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
.
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجویست
سخن بگو که کلامت لطیف و موزونست
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل
بربست مشاطهوار پیرایهٔ گل
لب چو آب حیات تو هست قوت جان
وجود خاکی ما را ازوست ذکر رواح
حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد
جانها فدای مردم نیکونهاد باد
در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
ث
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
دگر به صید حرم تیغ بر مکش زنهار
وزان که با دل ما کرده ای پشیمان باش
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
مشو حافظ ز کید زلفش ایمن
که دل برد و کنون در بند دینست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
به دلیل تکرار پست حذف شود...
دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند ..... نيازنيم شبي دفع صد بلا بكند
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده ام که دم به دمش کار شست و شوست
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه تر برانگیزد
دل بيمار شد از دست رفيقان مددی تا طبيبش به سر آريم و دوايی بکنيم
آن که بی جرم برنجيد و به تيغم زد و رفت بازش آريد خدا را که صفايی بکنيم
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف برخوشخرامی می زنم
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم .... از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم