جول و پلاستو ببر بيرون ز خونه دلم / اين همه خوبي به تو و ببين چي اومد به سرم
Printable View
جول و پلاستو ببر بيرون ز خونه دلم / اين همه خوبي به تو و ببين چي اومد به سرم
من تنهايي را
در التهاب لحظه ها
از پس ديوار شب
و در آيينه ي باور خود
احساس مي كنم
قسم به زمان اشك
تنها گواه
اين حضور تلخ بود....
------------------------------------
for you!!!1
دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم من به خدا قسم خدا را
از رفتن تو گفتم
ستاره در به در شد
شبنم به گریه افتاد
پروانه شعله ور شد
...
ديونه نكن دلمو ، آهم ميگيره دامنتو
نگو بي خبري
نگو نميدوني وقتي كه نيستي
گريه شده كار اين دل عاشق شب روز
...
زان يار دلنوازم شكريست با شكايت
گر نكته دان عشقي بشنو تو اين حكايت
تا چند زنم به روی درياها خشت / بيزار شدم ز بتپرستان و کنشت
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
هر چند که رنگ و بوی زيباست مرا / چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
ای خالق هر قصه من این منو این تو
بر ساز دلم زخمه بزن این منو این تو
هر لحظه جدا از تو برام ماهی و سالی
با هر نفسم داد میزنم جای تو خالی
منم عاشق ناز تو كشیدن
بخاطر تو از همه بریدن تنها تو رو دیدن
منم عاشق انتظار كشیدن
صدای پا تو از كوچه شنیدن تنها تو رو دیدن
تو اون ابر بلندی كه دستات شفای شوره زاره
تو اون ساحل نوری كه هر موج به تو سجده میاره
تو فصل سبز عشقی كه هرگل بهارو از تو داره
اگه نوازش تو نباشه گل گلخونه خاره
تو آخرین كلامی كه شاعر تو هر غزل میاره
بدون تو خدا هم تو شعراش دیگه غزل نداره
بمون كه شوكت عشق بمونه كه قصه گوی عشقی
نگو كه حرمت عشق شكسته تو آبروی عشقی
...
يک چند به کودکی به استاد شديم / يک چند ز استادی خود شاد شديم
پايان سخن شنو که ما را چه رسيد / چون آب برآمديم و چون باد شديم
معاشري خوش و رودي بساز ميخواهم
كه درد خويش بگويم به ناله بم و زير
بر آن سرم كه ننوشم مي و گنه نكنم
اگر موافق تدبير من شود تقدير
...
روزيست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد / ابر از رخ گلزار همی شويد گرد
بلبل به زبان پهلوی با گل زرد / فرياد همي کند که می بايد خورد
در ذهن پرستوها تو دورتر از دوري
دانم كه به خوش نامي پاينده و مشهوري
در حسرت ديدارت تا كي بنشينم من
تو مثل شب يلدا طولاني ومغروري......
...
ياران موافق همه از دست شدند / در پای اجل يکان يکان پست شدند
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دیار یار ما نیست در سرای ما
کنار یار ما نیست این هوای ما
...
افسوس که نامه جوانی طی شد / و آن تازه بهار زندگانی دی شد
دوای درد هجران من در دل توست
مگر ندیدی این دلم عاشق توست
...
تا چند زنم به روی درياها خشت / بيزار شدم ز بتپرستان و کنشت
تو کیستی که من اینگونه بی تو بیتابم
شب از هجـوم خیـالت نمی برد خوابـم
...
من اسير غم چشمان كبوتر بودم
بام چشمان تو پروازم بود
و
نمي دانستم گاهي بام هم دام شود
دل كه بيچاره ي پرواز بود
يادگاري شد ودر دام افتاد
با سلام
دل از سنگ بايد كه از درد عشق
ننالد خدايا دلم سنگ نيست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
كه جز غم در اين چنگ آهنگ نيست
به لب جز سرود اميدم نبود
مرا بانگ اين چنگ خاموش كرد
چنان دل به آهنگ او خو گرفت
كه آهنگ خود را فراموش كرد
نمي دانم اين چنگي سرونوشت
چه مي خواهد از جان فرسوده ام
كجا مي كشانندم اين نغمه ها
كه يكدم نخواهند آسوده ام
دل از اين جهان بر گرفتم دريغ
هنوزم به جان آتش عشق اوست
در اين واپسين لحظه زندگي
هنوزم در اين سينه يك آرزوست
دلم كرده امشب هواي شراب
شرابي كه از جان برآرد خروش
شرابي كه بينم در آن رقص مرگ
شرابي كه هرگز نيابم بهوش
مگر وارهم از غم عشق او
مگر نشنوم بانگ اين چنگ را
همه زندگي نغمه ماتم است
نمي خواهم اين ناخوش آهنگ را
نغمه ها از فريدون مشيري
آتش زبان آب را نمي فهمد
و آب زبان آتش را
آه از زبانه هاي آتشين زبان تو
كه
قطره
قطره
وجودم را
آب مي كند!
دوش مي آمد و رخساره بر افروخته بود / تا كجا دل غمزه اي سوخته بود
دلم رفت و نديدم روی دلدار××××فغان از اين تطاول آه از اين زجر
وفا خواهی جفاکش باش حافظ××××فان الربح و الخسران فی التجر
روز وصل دوستداران يادباد
يادباد ان روزگاران يادباد
در نهان گاه فـــرامـوشـــــــي هــــا
از پـس پـــرده بــيــرنـــگ ســــكوت
ياد تـو در دل مــن مــــــيرويــــــــد
ياد دســــتان نــــــوازش بـــــــــارت
ياد چشمان خيال انـــــــگـــــيــــزت
و يـــاد آن روز زمــسـتانـــي خـــوب
كه دو دسـتـت بــــــا مـــــــــــن
قصه از گرمي قـلبـت مــي گــفــت
تا يك شب كه زمين تشنه باران بود
يك شـب تاريـك و سردو عـــبـــوس
تو بـه ميـهمــاني تــاريـكـــي هــــا
تو به مـيهـمانـــي بـــاران رفــتــــي
وزمين قلب گرمت را در سينه نهفت
و من اكنون بي تـو
تنهاي تنهاي تنهام
مرا بر ململ چشمت بیاویز
که من قندیل معبدهای دردم
از این راه پر از هجر و مصیبت
قسم خورم که دیگر بر نگردم
من بيمار مداوا نكند خشنودم
غم طبيبم شده و مرگ بود بهبودم
هيچكس نيست كه باري ز دلم بردارد
عاقبت داغ و غم و درد كند نابودم
ا بس که اشک ريخته ام هر كه ببيند گويد
سرو بشكسته و خم گشته كنار رودم
گه ز حق مرگ طلب مي كنم و گه گويم
كاش مي ماندي و غمخوار دلت من بودم
من نگفتم به كسي واقعه درد دلم
با خبر گشت زمان از رخ درد آلودم
اي اجل پا به بر من ز محبت بگذار
جز تو كس نيست كه از لطف كند خشنودم
...
می خوردن و شاد بودن آيين منست / فارغ بودن ز کفر و دين , دين منست
تو را من چشم در راهم
شباهنگام آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سرو كوهي دام
وزآن دلخستگانت راست اندوهي فراهم
تو را من چشم در راهم
(اميدوارم درست نوشته باشم)
مرغی ديدم نشسته بر باره توس / در چنگ گرفته کله ی کيکاووس
فکر کنم یه تیکش اشتباه باشهنقل قول:
(اميدوارم درست نوشته باشم)
ولی متاسفانه منم دقیق یادم نیست
...
سر خود را مزن اينگـونـه به سنگ
دل ديـوانـه تنـها دل تنگ
منشيـن در پس ايـن بهت گـران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته در اين بغض درنگ
دل ديـوانـه تنـها دل تنگ
پيش اين سنگدلان قدر دل و سنگ يکی است
قيل و قال زغن و بانگ شباهنگ يکی است
ديدی آن را که تو خواندی به جهان يار ترين
چه دل آزار ترين شد چه دل آزار ترين ؟
نه همين سردی و بيگانگی از حد گذراند
نه همين در غمت اينگونه نشاند
بـا تـو چـون دشمـن دارد سـر جنـگ
دل ديـوانـه تـنــها دل تنـگ
نـالـه از درد مکن
آتشی را کـه در آن زيسته ای سـرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش از اين عشق و سر افراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل ديوانه تنها دل تنگ . . .
...
گر من ز می مغانه مستم هستم / گر کافر و گبر و بت پرستم هستم
من از دردی انچنانکهنه برايت حرف می زنم ؛
که حتی خودم را هم پشت ان فراموش کرده ام .
من ازانچنان دردی قديمی برايت می گويم ؛
که حتی چگونه زيستن را هم از ياد من برده است .
دردی کهنه .
که هيچ وقت حتی عادت روزمرگی هم ان را از من نگرفت .
دردیکه هيچ وقت در پستوی من پنهان نشد .
دردی هميشه برای همه وقت .
برای همه جا .
برای تمام لحظه ها .
تنها ان بود که هيچ وقت فراموش نشد ؛
و فراموش نکردمرا .
تنها همراه من .
تنها چيزی که برايم مانده ؛ تا نگويم هيچم .
من نهاز اينجا می گويم ؛ نه از انجا ؛
و نه از قيد مکان .
من نه از حال می گويم ؛نه از گذشته ها ؛
و نه از قيد زمان .
من از قيد زيستن می گويم .
قيدی برایهمه جمله ها .
قيدی شايد برای تمام مکان ها و زمان ها قيدی که تمام مکان ها وزمان هايم را معنا داده و بی معنا کرده .
قيد اجبار بودن .
بودنی که زيستن رااز من گرفته
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی / برساز ترانهای و پيشآور می
يكي قطره باران ز ابري چكيد
خجل شد چو پهناي دريا بديد
كه جايي كه درياست من كيستم
گر او هست حقا كه من نيستم
من ظاهر نيستی و هستی دانم / من باطن هر فراز و پستی دانم
با اين همه از دانش خود شرمم باد / گر مرتبهای ورای مستی دانم
-----
شب همه گي خوش
مشاعره ديگه بسته , من برم لالا كه فردا صبح خواب نمونم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اينجا همه شاعرن بابا دستخوش [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ادامه بدين واقعا قشنگن ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ولي ببينم ازخودتون مي گيد يا ازجايي كش مي ريد [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] كلكا هان؟
من كه همه رو از خودم ميگم!!!به خصوص بعضي شعراي حافظ رو [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
نوشته شده توسط the crazy nfs
ولي جدا از شوخي موافقم تاپيك خوبي شده [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شما هم مي تونيد شركت كنيد. خوشحال مي شيم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
موفق باشي