این تقدیر مادرهاست که چیزهایی را به خاطر بیاورند که برای هیچ کس دیگری اهمیت ندارد .
مشقتهای عشق
Printable View
این تقدیر مادرهاست که چیزهایی را به خاطر بیاورند که برای هیچ کس دیگری اهمیت ندارد .
مشقتهای عشق
چه فایده ای داشت ؟ هر چه بیشتر خم شدیم بیشتر سوارمان شدند تا انکه یک روز دیگر راست ایستادن را فراموش کردیم .
مشقتهای عشق
وقتی شعبده باز حقه اش را توضیح بدهد دیگر هیچ اعتباری نصیبش نمی شود .
اتود در قرمز لاکی
جایی که از تخیل خبری نباشد ، وحشتی هم در کار نیست .
اتود در قرمز لاکی
پیش پا افتاده ترین جنایات غالبا از همه مرموزترند ، چون هیچ ویژگی به خصوص یا تازه ای ندارند که بتوان بر مبنای آن استنتاج کرد .
اتود در قرمز لاکی
خدا سرزمین ایلیوی را درست کرده ، میسوری را هم درست کرده خیال می کنم این طرف ها را یکی دیگر درست کرده باشد . به آن خوبی از کار در نیامده . آب و درخت یادشان رفته
اتود در قرمز لاکی
بشر چشم بسته متحمل زمان حال می شود . فقط اجازه دارد آن چه را هم اکنون در حال تجربه کردن آن است حس کند و حدس بزند . تازه بعد که رشته ها پنبه می شود می تواند نگاهی به گذشته بیندازد و آنچه را تجربه کرده و معنایی را که داشته است دریابد .
عشقهای خنده دار
اگر هنوز ذره ای از جوانیم به زندگی خود در این مرد ادامه می دهد ، زندگی را بیهوده نگذرانده ام .
عشقهای خنده دار
زندگی هر آدم جنبه های مختلفی دارد . گذشته هر یک از ما به همان آسانی که ممکن است به زندگی سیاستمداری محبوب تبدیل شود ، به زندگی یک جنایتکار هم تبدیل شدنی است .
عشقهای خنده دار
انسان تصور می کند که در نمایشنامه ای معین نقش خود را ایفا می کند و هیچ ظن نمی برد که در این اثنا بی آنکه به او خبر دهند ، صحنه را تغییر داده اند و او نادانسته خود را وسط اجرایی متفاوت می یابد .
عشقهای خنده دار
او فهميد که بلندي روزها دليل ساده اي دارد، اينکه او فقط 10 دقيقه با کسي که دوستش دارد سپري مي کند و هزاران ساعت با فکر و خيال او .
11 دقیقه - پائولو کوئیلو
آنوقت، ماريا فهميد که واقعا بعضي چيزها براي هميشه از دست مي روند، او همچنين ياد گرفت جايي وجود دارد که به آن مي گويند: يه جاي خيلي دور! فهميد که دنيا خيلي پهناور است و شهر او خيلي کوچک؛ و اينکه آدم هاي دوست داشتني و جذاب هميشه مي روند...
11 دقیقه
ماريا کم کم متوجه شد دنيا خيلي بزرگ است، عشق خيلي خطرناك است و مريم مقدس که در بهشتي دور سکني گزيده به دعاي بچه ها توجهي نمي کند .
11 دقیقه
تا آن لحظه، سفر و انديشه ي رفتن به سرزمين هاي دور فقط يک رويا بود، و روياها تا لحظه اي لذت بخش هستند که به مرحله ي عمل نرسند. در رويا ما همه ي ريسک ها، نا اميدي ها و سختي ها را ناديده مي گيريم، و وقتي که پير مي شويم ديگران را - ترجيا پدر و مادر، همسر يا فرزندانمان – به خاطر کوتاهي خودمان براي تشخيص دادن روياهايمان سرزنش مي کنيم.
11 دقیقه
ده سال پیکار با خویشتن
باید با خود پیکار کرد تا از خود برتر رفت.
ده سال صلحی که دختر جنگ است و مادر جنگ
گله مند نباش! صلح در پایان راه است.
به پیشواز آن برویم!
دوست من، زن من، زخمهایم را به تو پیشکش می کنم. این بهترین چیزی است که زندگی به من داده است.
زیرا هر کدام آن نشانه گامی به پیش است
"رومن رولان_جان شیفته"
وقتي ما کسي را مي بينيم و عاشق مي شويم، احساس مي کنيم که همه ي دنيا با ما است. من امروز اين اتفاق را حس کردم ، وقتي خورشيد غروب مي کرد. ولي اگر چيز اشتباهي اتفاق بيافتد، هيچ چيزي باقي نمي ماند
11 دقیقه
چگونه ممکن است اين همه زيبايي در يک آن ناپديد بشوند؟زندگي خيلي سريع حرکت مي کند.با يک ماجرا در يک ثانيه ما را از بهشت به جهنم مي رساند
11 دقیقه
گر چه هدف من اين است که عشق را بفهمم، و اگر چه براي من فکر کردن در مورد آدم هايي که قلبم را به آنها داده ام زجرآور است اما متوجه شده ام آنها که قلب مرا لمس کرده اند از برانگيختن جسم من عاجز بوده اند، و آنها که جسم مرا برانگيختند از لمس قلب من عاجز بودند.
11دقیقه
مرد گفت: " من را آقا صدا نکن". ماريا در چشم هاي او چيزي ديد که مي شناخت؛شعله ي عشق ...
11 دقیقه
گفتم که تعبیر رویای تو سخت است . چیزهای ساده شگفت انگیز ترین چیزها در زندگی هستند . فقط فرزانگان از آنها سر در می آورند . من هم که آدم فرزانه ای نیستم پس باید از هنر دیگری مثل کف بینی استفاده کنم.
کیمیاگر
هر کسی فکر میکند که می داند دیگران چگونه باید زندگی کنند اما هیچکس برای زندگی خود ایده ای ندارد.
کیمیاگر
در مرحله ای از زندگی کنترل آنچه به سرمان می آید از دستمان خارج می شود و سرنوشت هدایت آن را به عهده می گیرد . این بزرگترین دروغ دنیاست .
کیمیاگر
هر کس که باشی یا هر کاری که انجام دهی وقتی واقعا از صمیم قلب چیزی را بخواهی ، آنگاه این خواسته ی تو از روح جهان سرچشمه می گیرد و تو مامور انجام آن بر روی زمین می شوی .
کیمیاگر
گوهر هر عشقی یک کودک است و هیچ فرق نمی کند که هرگز نطفه ای بسته یا متولد شود . در علم جبر عشق ، کودک عبارتست از نماد حاصل جمع سحرانگیز دو موجود . حتی اگر مردی عاشق زنی بشود ، بی آنکه هرگز به او دست زده باشد ، مرد باید این امکان را در نظر داشته باشد که سیزده سال پس از آخرین دیدار عاشق و معشوق ، عشقش به ثمر نشیند و پا به جهان بگذارد .
جاودانگی
از اینکه خودشان باشند خجالت نمی کشند و کوچکترین عقده حقارتی ندارند و دلیل قدرتشان دقیقاً همین است .
جاودانگی
هیچ چیز بیشتر از آوردن دلیل برای توجیه بی فکری به کوشش فکری نیاز ندارد .
جاودانگی
وقتی که دیگر دلواپس آن نباشیم که در چشم محبوبمان چگونه دیده شویم معنایش این است که دیگر عاشق نیستیم .
جاودانگی
احساس عشق همه ما را دچار این توهم گمراه کننده می سازد که طرف خود را می شناسیم .
جاودانگی
بینهایت جای خوشوقتی است که تا به حال جنگ ها را فقط مردها اداره کرده اند . اگر زن ها می جنگیدند چنان در بی رحمی پایدار بودند که روی سیاره ما حتی یک موجود بشر باقی نمی ماند .
جاودانگی
بزرگترین بدبختی برای یک مرد ، یک ازدواج موفق است ! چون دیگر هیچ وقت به طلاق نمی اندیشد .
دون ژوان
وقتی مردی احساس خرسندی و قناعت می کند ، فرصت هایی را که خود به خود پیش می آیند ، نادیده می گیرد ، زیرا فکر می کند نیاز به چیز دیگری ندارد .
دون ژوان
در نظر دخترک همه روزها مثل هم بودند و یکنواختی ایام برای آدمها باعث می شود متوجه چیزهای خوبی که هر روز با طلوع خورشید در زندگیشان اتفاق می افتد،نشوند
کیمیاگر
هرگز قبل از اینکه چیزی را بدست آوری ، وعده ی آن را به کس دیگری نده
کیمیاگر
زنها در پی مردان خوش قیافه نیستند ، دنبال مردهایی هستند که زنان زیبا دارند .
کتاب خنده و فراموشی
از دست دادن آنکه عاشقانه دوستش می داریم تحمل ناپذیرتر از هر چیز است .
کتاب خنده و فراموشی
گاهی وقتها دختری می خواهد با مردی ازدواج کند اما پدر و مادرش موافق نیستند . توقع دارید چه کار کند ؟ نمی تواند فقط به این دلیل که پدر و مادرش مخالفند با این آدم ازدواج نکند .
اینجا همه آدم ها این جوری اند
تمام زندگی او به اینجا ختم شده است ، به این لحظه . بعد از این دیگر زندگی نیست . چیز دیگری است ، چیزی خطا و غیر قابل زیستن ، چیزی مکانیکی ، مخصوص روبات ها ولی زندگی نیست .
اینجا همه آدم ها این جوری اند
مگر تحمل کم محلی چه قدر سخت است ؟ولی وقتی کنارشان می نشینم ، و سرم را روی فنجان چای و مینگ پائو خم می کنم و هیچ کس لام تا کام حرف نمی زند ، احساسی دارم که نمی توانم به آسانی توصیف کنم . انگار قلبم توی قفسه سینه ام مثل بادکنک باد کرده و هر ضربان مثل تاپ تاپ خفه طبلی به دنده هایم فشار می اورد .
نقشه هایت را بسوزان
کار شوهرها همینه ، عصبانی شدن . همه همین طورن .
نقشه هایت را بسوزان
جراح می گوید : " بچه به اندازه ی شما رنج نمی کشد ."
کی می تواند چیز دیگری بگوید ؟ این بچه که نمی تواند ؛ فقط می تواند با آن لحن بچگانه اش بگوید ماما ، بابا ، جیز و جیش ، بای -بای ، دَدَ .... اینها برای بیان ِ رنج ِ بسیارش کفایت نمی کند . کی می تواند بگوید بچه های کوچک با درد و رنجشان چه می کنند ؟ خودشان که نمی توانند . همه ی اینها را جایی نمی گذارند که کسی بتواند واقعا ببیند . آنها یک نژاد متفاوت هستند ، مثل گونه ای متفاوت . . .
جراح می گوید : " طاقت می اوری "
مادر می پرسد : " چطور ؟ چطور می شود طاقت آورد ؟ "
جراح می گوید : " سرت را می اندازی پایین و کارت را می کنی ."
اینجا همه ی آدم ها اینجوری اند