پیش از آن کاین نفس کل در آب و گل معمار شد
در خرابات حقایق عیش ما معمور بود
جان ما همچون جهان بد جام جان چون آفتاب
از شراب جان جهان تا گردن اندر نور بود
جهان
Printable View
پیش از آن کاین نفس کل در آب و گل معمار شد
در خرابات حقایق عیش ما معمور بود
جان ما همچون جهان بد جام جان چون آفتاب
از شراب جان جهان تا گردن اندر نور بود
جهان
تنت زین جهان است و دل زان جهان
هوا یار این و خدا یار آن
سحرخیزان
من دولت بيدارم، کز بهر سحر خيزان
در ظلمت شب پويم، با نور نهار آيم
روزم نتوان ديدن، زيرا که به گرديدن
با چتر و علم باشم؛ با گرد و غبار آيم
شاخه
من همون شاخه نباتم به خدا
توی چشمام منه تن ناز و ببین
تو سکوتم که به عرفان میرسه
غزل خواجه شیراز و ببین
فرشته
خاک از فروغ نفخش قبله فرشته آمد
کآب از جوار آتش همطبع آتش آمد
کبر
جمله خشم از کبر خيزد از تکبر پاک شو
گر نخواهی کبر را رو بی تکبر خاک شو
خشم هرگز برنخيزد جز ز کبر و ما و من
هر دو را چون نردبان زير آر و بر افلاک شو
شراره
«جوشش شعر بهارم شعر مولاناييام
سر به سر، شورم شراره ام، شعله شيداييام
نيمه شب تا آسمان هل اتي قد ميكشم
تا بر افروزد چراغي بر شب تنهاييام
بال در بال ملايك ميروم تا چشم او
گل كند در جلتجاي مرز نابيناييام...»
سرباز
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چوشمع
کوه صبرم شد چو موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو خندانم چو شمع
مترسک
منم آن مترسک تنها چه دیر فهمید مزرعه، که مترسک، محتاجِ تنها با او بودنست...
فاصله
دلم برات تنگ شده جونم
ميخوام ببينمت نميتونم
بين ما ديوارهاي سنگي
فاصله يک عمر ميدونم
غارتگر