-
سکوت کوچه هاي تار جانم، گريه مي خواهد
تمام بند بند استخوانم گريه مي خواهد
بيا اي ابر باران زا، ميان شعرهاي من
که بغض آشناي آسمان گريه مي خواهد
بهاري کن مرا جانا، که من پابند پاييزيم
و آهنگ غزلهاي جوانم گريه مي خواهد
چنان دق کرده احساسم ميان شعر تنهايي
که حتي گريه هاي بي امانم، گريه مي خواهد
---------- Post added at 03:02 PM ---------- Previous post was at 03:01 PM ----------
از این بی راهه تردید از این بن بست می ترسم
از این حسی که بین ما هنوزم هست می ترسم
از اینکه هر دو می دونیم نباید فکر هم باشیم
از اینکه تا کجا می ریم اگه یک لحظه تنها شیم
ته این راه روشن نیست منم مثل تو می دونم
نگو باید برید از عشق نه می تونی نه می تونم
نه می تونیم برگردیم نه رد شیم از تو این بن بست
منم می دونم این احساس نباید باشه اما هست !!!
-
تو كجايي ؟ در گستره ي بي مرز اين جهان تو كجايي؟
من در دوردست ترين جاي جهان ايستاده ام ?
كنار تو تو کجایی؟
در گستره ي ناپاك اين جهان تو كجايي ؟
من در پاك ترين مقام جهان ايستاده ام ? بر سبزه شور اين رود بزرگ كه مي سرايد براي تو.
-
شب آشیان شب زده
چکاوک شکسته پر
رسیده ام به نا کجا
مرا به خانه ام ببر
کسی به یاد عشق نیست
کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن
تو ماندهای و بغض من
مرا به خانهام ببر که عشق در میانه نیست
مرا به خانه ام ببر اگر چه خانه، خانه نیست
-
آرام باش عزیز من، آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو میرویم، چشمهای مان را میبندیم، همه جا تاریکی است،
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلالو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری، طالع می شود ...
شمس لنگرودي
-
گاهی لبخند می زنی ولی در اعماق وجودت غوغایی بر پاست !می خندی چون شرایط اقتضا می کند ! نمی خواهی کسی درونت را بفهمد !
وقتی چشم هایت می خندد حکایت دیگری ست ! اینجا می شود لبخندت را لبخند شادی تعبیر کرد !
وقتی چشم ها و لب ها با هم می خندد .................
لبخند چشم ها شکوهمند تر از تبسم لب هاست
و شکوهمند تر از آن همراهی این دو لبخند است !
-
اي نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين
اينجا بجز درد و دروغ هم خانه اي با ما نبود
در غربت من مثل من هرگز كسي تنها نبود
عشق و شعور و اعتقاد كالاي بازار كساد
سوداگران در شكل دوست بر نارفيقان شرم باد
-
باهمه ی بی سرو سامانیم باز به دنبال پریشانیم
طاقت فرسودگیم هیچ نیست در پی ویران شدن آنیم
آمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه طوفانیم
دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانیم
آمده ام باعطش سالها تاتوکمی عشق بنوشانیم
ماهی برگشته زدریا شدم تا که بگیری و بمیرانیم
خوبترین حادثه میدانمت خوبترین حادثه میدانیم؟
حرف بزن ابر مرا باز کن دیرزمانیست که بارانیم
حرف بزن.حرف بزن.سالهاست تشنه یک صحبت طولانیم
ها!به کجا میکشیم خوب من ؟ ها !نکشانی به پشیمانیم
-
گاهی برایت می نویسم،
گاه برایت می خوانم،
حتی لحظه هایی هم برایت می گریم.
بی آنکه بدانم کیستی..
کجایی..
رنگ و بویت چیست؟
اما می دانم..
تو همان معشوقه ی پیدا نشده ی منی!
همه ی آنچه که دوست دارم را
در تو می بینم
بی آنکه تو را دیده باشم.
شک ندارم تو آفریده شده ای
..و من تو را خواهم یافت!
-
از زندگی از این هـمه تکرار خــسته ام ....... از های و هوی کوچه و بازار خـسته ام
دلگــیرم از ســــتاره و آزرده ام ز مــاه ....... امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم ....... آوخ … کزین حصار دل آزار خـسته ام
بیــزارم از خموشی تقـــویم روی مــــیز ....... و ز دنگ دنگ ســاعت دیـوار خـسته ام
از او که گفت یار تو هــــستم ولی نــبود ....... از خود که بی شـکیبم و بی یار خسته ام
تنهـــا و دل گرفــته و بیـــزار و بی امـید ....... از حال من مپرس که بســـــیار خسته ام
-
فرو خوردم ز غیرت گریهی مستانهی خود را
فشاندم در غبار خاطر خود، دانهی خود را
نهان از پردههای چشم میگریم، نه آن شمعم
که سازم نقل مجلس، گریهی مستانهی خود را