-
تنها تو مي داني دلم سرشار تنهائي ست
چشم هاي خسته ام غمبار و باراني ست
تنها تو مي داني سكوتم پر زفرياد است
اندوهگين و خسته ام اما لبم شاد است
تنها تو مي داني چقدر غمگين و تنهايم
ماه و ستاره گشته است همدرد شب هايم
وقتي نباشي بي قرار و خسته مي مانم
هر دل خوشي را بي تو از آينه مي دانم
من خوب مي دانم دلم بي تو زمستاني ست
تنها پناهم اشك هاي سرد و باراني ست
من خوب مي دانم تنفس بي تو دشوار است
غم با وجود تو سرش همواره بر دار است
با من بمان اي خوب من اي ماه شب هايم
من با حضور سبز تو از عشق سرشارم
-
آن قدر خوابت را دیده ام
که دیگر برایم واقعی نیستی
ذهنم پر می شود از موسیقی خیال تو .
سر بر آستان رویاهایم می کوبم
و آرزوی دیدار تو را زمزمه می کنم .
دستی از ورای خیال
دستانم را مسخ می کند
و سریرم را مسح می کشد .
دست ِ رسیده از خیال ِ تو را
دیوانه وار لمس می کنم
با لبان تکیده از نگاه ِ تو
افسوس ، که باز خواب دیده ام تو را !
-
گاهي مسير جاده به بن بست ميرود
گاهي تمام حادثه از دست ميرود
گاهي همان کسي که دم از عقل ميزند
در راه هوشياري خود مست مي رود
گاهي غريبه اي که به سختي به دل نشست
وقتي که قلب خون شده بشکست مي رود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است مي رود
واي از غرور تازه به دوران رسيده اي
وقتي ميان طايفه اي پست مي رود
هر چند
مضحک
است و پر از خنده هاي تلخ
بر ما هر آنچه لايقمان هست مي رود
گاهي کسي نشسته که غوغا به پا کند
وقتي غبار معرکه بنشست مي رود
اينجا يکي براي خودش حکم مي دهد
آن ديگري هميشه به پيوست مي رود
اين لحظه ها که قيمت قد کمان ماست
تيريست بي نشانه که از شست مي رود
بي راهه ها به مقصد خود ساده مي رسند
اما مسير جاده به بن بست مي رود
-
عشق
یعنی
بتوان مهمان کرد
دیگری را به دلت
عشق
یعنی
بتوان مهمان شد
دیگری را به دلش
عشق
یعنی
نتوان تنها بود.
-
یارا حقوق صحبت یاران نگاه دار
باهمرهان وفا کن و پیمان نگاه دار
در راه عشق گر برود جان ما چه با ک
ای دل تو آن عزیز تر از جان نگاه دار
محتاج یک کرشمه ام ای مایه ی امید
این عشق را ز آفتت حرمان نگاه دار
ما با امید صبح وصال تو زنده ایم
ما را ز هول این شب هجران نگاه دار
مپسند یوسف من اسیر برادران
پروای پیر کلبه ی احزان نگاه دار
بازم خیال زلف تو ره زد خدای را
چشم مرا ز خواب پریشان نگاه دار
ای دل اگر چه بی سر و سامان تر از تو نیست
چون سایه سر رها کن و سامان نگاه دار
-
زمان قرعه ی نو می زند به نام شما
خوشا که جهان می رود به کام شما
درین هوا چه نفس ها پر آتش است و خوش است
که بوی خود دل ماست در مشام شما
تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهری از گنج خانه ی دل ماست
چراغ صبح که بر می دمد ز بام شما
ز صدق اینه کردار صبح خیزان بود
که نقش طلعت خورشید یافت شام شما
زمان به دست شما می دهد زمام مراد
از آن که هست به دست خرد زمام شما
همای اوج سعادت که می گریخت ز خک
شد از امان زمین دانه چین دام شما
به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد
که چون سمند زمین شد سپهر رام شما
به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی
طرب کنید که پر نوش باد جام شما
-
بگو بگو، بگو به من
مگر چه دیده ای ز من
بگو به من
تو خوب من
چرا ، چرا ، مگر چه کرده ام به تو
ببین که گلشن وجود من
چگونه تشنه ی بهار توست ؟
مگر امید من رسیدن وصال توست
بگو بگو ، قسم به جان تو
به رویش ستاره ها
به ماه ، کهکشان و راه آن
قسم به شب ، به روز
به ظلمت شبانه ام
به کلبه ی خرابه ام
قسم به روح پک خود
که چون نسیمی از سحر
به روح پر شرر زند
مرا نمی رسد خبر
ز فطرت درون تو
بگو ، بگو ، مگر چه کرده ام به تو؟
-
شذ خزان گلشن اشنایی
باز هم اتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهر تو
وز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی
با تو وفا کردم
تا به تنم جان بود
عشق و وفاداری
با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفایی
نوگل گلشن جور و جفایی
از دل سنگت اه ه ه ه ه
دلم از غم خونین است
روش بختم این است
از جام غم مستم
دشمن میپرستم
تا هستم
چون گل خندان از مستی بر گریه ی من
با دگران در گلشن نوشی می
من ز فراغت ناله کنم تا کی
تو و نی چون ناله کشیدنها
منو گل چون جامه دریدن ها
ز رقیبان خواری دیدنها
دلم از خون کردی
چه بگویم چون کردی
دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری
برو ای عاری ز وفاداری
که شکستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم
که در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند؟
جفا به عاشق تا کی؟
نمیکنی ای گل یک دم یادم
که همچو اشک از چشمت افتادم
آه از دل تو
گرچه ز محنت خوارم کردی
با غم و حسرت یارم کردی
مهر تو دارم باز
بکن ای گل با من
هر چه توانی ناز
هر چه توانی ناز
کز عشقت می سوزم باز !
-
گل خزان ندیده بهار نو رسیده
کنون که میروی زین گلزار
خدا تو را نگهدار
بود طنین اوای تو
کنون به گوشم ای یار
پیام من تو بشنو
خدا تو را نگهدار
دو چشم من به ره باشد
در ارزوی دیدار
مسافر عزیزم
تو هم به یاد من باش
-
مرا ببوس
مرا ببوس
برای اخرین بار
تو را خدا نگهدار
که میروم به سوی سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت
در میان توفان
هم پیمان با قایقرانها
گذشته از جان باید بگذشت از توفانها
به تیره شبها با یاران دارم پیمانها
که به فروزم آتشها در کوهستانها
شب سیه سفر کنم
ز تیره ره گذرم
دگر تو ای گل من
سرشک غم به دامن
برای من میفکن
دختر زیبا امشب بر تو مهمانم
در پیش تو می مانم
تا لب گذاری بر لب من
دختر زیبا
برق نگاه تو
اشک بی گناه تو
روشن سازد یک شب من
ستاره مرد سپیده دم
چو یک فرشته ماه من
نهاده دیده بر هم
میان پرنیان غنوده بود
در اخرین نگاهش
نگاه بی گناهش
سرود واپسین سروده بود
دید که من از این پس
دل در راه دگر دارم
به راه دیگر
شوری دیگر
در سر دارم
صبح روشن
اکنون دل بردارم
که عهد خونین با صبحی روشن دارم
ها به روی او نگاه من
نگاه او به راه من
فرشتگان زیبا
به ماتم دل ما
دراسمان هم اوا
دختر زیبا
همچون شبنم گل ها
بر برگ شقایق ها
بنشین بر بال باد سحر
دختر زیبا
چشمان سیه بگشا
با روی بهشت اسا
بنگر خندانم بار دگر
دخت زیبا
همچون شبنم گل ها
بر برگ شقایق ها
بنشین بر بال باد سحر !