-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خداوند بي نهايت است و لامکان و بي زمان
اما به قدر فهم ما کوچک مي شود
و به قدر نياز ما فرود مي آيد
و به قدر آرزوي ما گسترده مي شود
و به قدر ايمان ما کارگشا مي شود
يتيمان را پدر مي شود و مادر
محتاجان برادري را برادر مي شود
عقيمان را طفل مي شود
نااميدان را اميد مي شود
گمگشتگان را راه مي شود
در تاريکي ماندگان را نور مي شود
رزمندگان را شمشير مي شود
پيران را عصا مي شود
محتاجان به عشق را عشق مي شود
خداوند همه چيز مي شود همه کس را...
به شرط اعتقاد
به شرط پاکي دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهيز از معامله با ابليس
بشوييم قلب هايمان را از هر احساس ناروا
و مغزهايمان را از هر انديشه خلاف
و زبان هايمان را از هر گفتار ناپاک
و دست هايمان را از هر آلودگي در بازار
و بپرهيزيم از ناجوانمردي ها، ناراستي ها، نامردمي ها...
چنين کنيم تا ببينيم چگونه
بر سفره ما با کاسه اي خوراک و تکه اي نان مي نشيند
در دکان ما کفه هاي ترازويمان را ميزان مي کند
و در کوچه هاي خلوت شب با ما آواز مي خواند
مگر از زندگي چه مي خواهيم که در خدايي خدا يافت
نمي شود؟؟؟
"ملاصدرا"
-
خدايا!
كمكم كن
كمك كن اشتباهي نكنم كه بعد بخوام زمان به عقب برگرده تا جبران كنم
كمكم كن دلي رو نشكنم
كمكم كن كمكش كنم
-
الهی!
دستانم را بگیر؛
بیرون بکش مرا از درون انبوه هدیه هایت
و به سوی بی کرانی عریان حضور خالیت هدایت کن.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خدایا...
پی در پِی با دستان دراز شده به درگاهت می آیم و تقاضای بیشتر و بیشتر دارم.
بخشیدی و بخشیدی تو به من.
گاهی بسیار اندک.
گاهی به فراوانی.
بعضی را برداشتم ، و برخی دیگر را رها کردم ؛
برخی بر دستانم سنگینی می کرد و برخی را به بازی می گرفتم،
تا وقتی خسته می شدم و آن ها را می شکستم،
تا وقتی که تکه ها و انباشته های هدایای تو بسیار وسیع شد و تو را پنهان کرد،
و این چشم داشتِ بی وقفه قلب مرا بیشتر از جا کند.
" بِبَر ، آه بِبَر " اکنون فریاد من شده است.
-
خدايا
عزيز ترين كسانمان را برايمان نگه دار
و بهترن دوستانمان را حفظ كن
-
خدایی که من میشناسم
گلدسته ها را بالاتر نبرید !
هرقدر که بالا بروید
باز هم
دستتان به خدا نمیرسد
اما من
خدایی را میشناسم
که در حیاط خانه مان
شاه پسند میرویاند
و در مزارع
با گندمها و پاییز
زرد میشود.
من، پیرزنی را میشناسم
که گمان میکند
خدا
در سجاده اش جا میشود.
هرقدر که بالا بروید
دستتان به خدا نخواهد رسید.
« فرهاد حافظ نظامی »
-
گفتگو با خدا
بیا ای خالق عالم
رهایم کن از این غربت
که من پوسیدم و مُردم
در این تاریکی و ظلمت
رهایم کن، به آغوشت صدایم کن
مرا با عشق و با هستی
دوباره آشنایم کن
در اینجا خانه زندان است
تهی از نور ایمان است
شریک درد جان سوزم
فقط این چشم گریان است
جدا از یارم و زارم
گره افتاده در کارم
فقط مرهم تویی یا ربّ
علاجم کن که بیمارم
تنم در آرزوی لحظه ای گرما
چه جان فرساست این سرما
اگر دیروز من این بود
چه امیدی ست بر فردا
به پایانم ولی آغاز می خواهم
بیا صد پاره کن زنجیر پایم را
که من پرواز می خواهم
ز سرما من گریزانم
من آن خورشید گرم میهنم را باز می خواهم
رهایم کن، رهایم کن
مرا با عشق و با هستی
دوباره آشنایم کن
« خسرو نکونام »
-
آوای خدا
نیمشب از در و دیوار صدا می شنوم
وز لب شبنم و گل زمزمه ها می شنوم
در سکوتی که نجنبد نفسی از نفسی
خیره می مانم و آوای خدا می شنوم
نغمه یی می شکفد در من و از معبد روح
همه دم بانگ خویش حی علا می شنوم
خاطرم باغ گل افشان شود از نکهت شب
هر نفس از همه سو عطر دعا می شنوم
جان به رقص اید و پرواز کنم تا ملکوت
وز سرارده اسرار صدا می شنوم
« مهدی سهیلی»
-
خدایا
خدایا! دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا! فقط با تو قسمت کنم
***
خدایا! بیا پشت آن پنجره
که وا می شود رو به سوی دلم
بیا، پرده ها را کناری بزن
که نورت بتابد به روی دلم
***
خدایا! کمک کن به من
نردبانی بسازم
و با آن بیایم به شهر فرشته
همان شهر دوری که بر سردر آن
کسی اسم رمز شما را نوشته
***
خدایا! کمک کن
که پروانه شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش
مبادا بمیرد
***
خدایا! دلم را
که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته
شبی می فرستم برایت
« عرفان نظر آهاری »
-
خدايا!
اخرين شب سال 1386 است
از تو مي خواهم به تمام ما جوانان كمك كني سالي نيكو تر و بهتر را در كنار تو سپري كنيم
به ما كمك كن تا به هم كمك كنيم
كمك كن تا هم را فراموش نكنيم
دلي رانشكنيم
و صبر و تحمل و استقامت و اگاهي به ما عنايت فرما
به من اين سعادت را بده تا براي هم دعا كنيم
خدايا دوستت داريم چون دوستمان داري.