سلام ،شعر مال ِ کی باشه مهم نیستنقل قول:
سلام دوستان عزيز من تازه اين تاپيك و ديدم
اين شعرها بايد مال خودمون باشه يا هر شعري كه خوشمون اومد و باش حال مي كنيم بذاريم
مهم اینه که شعرتون رو با آخرین حرف ِ آخرین پست ،شروع کنین!
Printable View
سلام ،شعر مال ِ کی باشه مهم نیستنقل قول:
سلام دوستان عزيز من تازه اين تاپيك و ديدم
اين شعرها بايد مال خودمون باشه يا هر شعري كه خوشمون اومد و باش حال مي كنيم بذاريم
مهم اینه که شعرتون رو با آخرین حرف ِ آخرین پست ،شروع کنین!
نقل قول:
تب بیش از این كه هست میسر نمی شود
عاشق،جهنمی است و كیفر نمی شود
شیرازه بندها همه در باد می دوند
در چالشی عقیم كه دفتر نمی شود
در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رأی فضولی چرا کند!
گفتم ای شوخ فضولی به تو میلی دارد
گفت:این بی ادبی هاست که اینش لقب است!
بیت اول از حضرت حافظ ،ادامه از مولانا حکیم محمد فضولی بغدادی
تا تو زین پرده روی بنمائی
منتظر بر در سرای تو ایم
ای که ما در میان مجلس انس
بی خود از شربت لقای تو ایم
مژده ای دل که مسیحا به جهان آمده است
پورحق,شاه شه هان,نور جهان آمده است
مژده بادا,که خداوند در عیسی آمد
آن خدایی که ازل بود به دنیا آمد
به زبولون جهان,نور عظیمی تابید
که مسیحا چو خورشید,در آنجا تابید
چو شنیدن شبانان خبر آمدنش
بدویدند شتابان در پی دیدنش
و به شمعون وحنا گشت هویدا عیسی
به مجوسان نشان داد خدا را عیسی
و ملائک سرودند شکوه او را
و خلائق بدیدند طلوع او را
از ازل بود خداوند و خدا می باشد
بهر آمرزش عصیان چو ما می باشد
ای مسیحای خداوند بیا در قلبم
و رها کن خداوند مرا از مرگم
مژده بادا که مسیح بار دگر باز آید
دوره ی تار پلیدی به پایان آید
چو مسیحای جهان بار دگر باز آید
آفرینش دگربار زنو می آید
امشب اومدم اینجا برای حافظ خونی اگه کسی پا یه است بگه تا آخر شب فقط حافظ چطوره ؟
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه ی گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه ی سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه ی سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه ی می آلود
ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را
از میان عدسی چشم های اشک بارم که شبیه چشم ماهی است
به سختی می توانم شکل این لحظه از زمان را ببینم
و به جای آنکه در بلندای آسمان آبی و شفاف پرواز کنم
مانند حلزونی می پیچم و به سوراخی در زمین فرو می روم و در آن پنهان می شوم
عزیز من ، اگر روزی توانستی از میدان مین بگذری
و سگها را بزنی و چشم های بی احساس الکترونیک را فریب دهی و اگر روزی توانستی
از آتش اسلخه هایی که در سالن شلیک می کنند بگذری
آن روز شماره رمز رو بگیر و
هفت تیرت را شلیک کن
و آنگاه اگر من آنجا بودم به تو خواهم گفت
که پشت دیوار چه خبر است
(می دانی پشت دیوار چه خبر است ؟ به تو خواهم گفت)
پشت دیوار پسری و جود دارد که دچار توهمی عظیم است
او با عکس های مجله عشق می بازد
و در فکر اینست که آیا تو امشب را با اعتقاد جدیدت می خوابی؟
راستی آیا کسی می تواند آن پسر را دوست بدارد ؟
و یا این رویای یک آدم دیوانه است ؟
و اگر من نیمه تاریکم را به نشان دهم ، اگر ناخودآگاهم را به تو نشان دهم ;
آیا باز هم مرا پیش خود نگه می داری ؟
و اگر قلبم را بر روی تو بگشایم
و ضعف هایم را به تو آشکار کنم
آنگاه چه خواهی کرد ؟
آیا این ماجرا را برای مجله رولینگ استون می فرستی ؟
ایا بچه ها را بر می داری و ترکم می کنی ؟
و با اطمینان لبخند می زنی و پشت تلفن برایم نجوا می کنی ؟
آیا مرا درک خواهی کرد؟
و یا مرا به خاه خود خواهی برد ؟
اما فکر می کردم باید احساساتم را عریان کنم
اما می اندیشم باید شمارش معکوس را آغاز کنم ،
بنابر این تیغ را در دستان لرزانم گرفتم
آماده بودم تو خود را از پای در آورم
اما همان موقع تلفن زنگ زد
من هرگز جرات انجام برش آخر را نداشتم.
دیشب هر چی منتظر شدم کسی نیومد منم رفتم شب یلدا هیشکی نبود برا مشاعره [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
.................................................
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
دید دوران در حصول علم و عرفان و ادبنقل قول:
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
اهتمام و سعی و اقدام مرا
بر خلاف اهل عالم یافت عزم همّتم
کرد در عالم فضولی زین سبب نام مرا
مولانا حکیم محمد فضولی بغدادی
از دست هرچه بود ازدست هرچه هست
از دستِ پينه دار از دسـتِ بي نمك
يك هو به گلّه زد، يك بره ی عجيب
يك ميش نانجيب، يك گرگ تيز تك
زَد، بُرد، كُشت، [خورد] چوپان، ولي دريغ
هي گفت: «به درك»، هي گفت: « به درك»
چوپانِ بي چماق، چوپان باتلاق
نه «ياعلي مدد»!، نه «اي خدا كمك»!
او را نزن كتك، اي «يا هُوَ الغفور»!
او را نكن فَلَك اي «لاشريك لك»!
او را نزن كه ما، ما نيز بي خيال
ما نيز به درك، ما نيـز بـه درك!