-
آن كيست كز روي كرم با ما وفاداري كند
بر جاي بدكاري چو من يك دم نكوكاري كند
اول به بانگ ناي و ني آرد به دل پيغام وي
وان گه به يك پيمانه مي با من وفاداري كند
دلبر كه جان فرسود از او كام دلم نگشود از او
نوميد نتوان بود از او باشد كه دلداري كند
گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام
گفتا منش فرمودهام تا با تو طراري كند
حافظ
-
دو پاکیزه از گوهر پادشا / دو مرد گرانمایه و پارسا
فردوسی
◙
-
ای مرغ سحر عشق زپروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
مولانا
-
در آینه مهر و مه شکوفایی کرددستان علی بلند با لایی کرد
آنروز خداوند خودش مردم را
از سوره مائده پذیرایی کرد
-
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند / واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
حافظ
◙
-
دوش می سوختم از این آتـــش / آه اگـــر امشبم بود چــون دوش!
گفت خندان که: هین! پیاله بگیر / ستدم، گفت: هان، زیاده مــنوش
جــرعه ای درکشیدم و گشتــم / فارغ از رنج عقل و محنت و هوش
هاتف اصفهانی
-
شب تاریک و بیم موج وگردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخرنهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظمتی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
حافظ
-
ای برادر قصه چون پیمانه است/ معنی اندر وی نشان دانه است
دانه معنی بگیرد مرد عقل/ ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
مولانا
-
لب و دندانت را حقوق نمکهست بر جان و سینه های کباب
این چنین موسمی عجب باشدکه ببندند میکده بشتاب
بر رخ ساقی پری پیکرهمچو حافظ بنوش باده ناب
ويراييش شد
حافظ
-
آقا اشتباه گذاشتی حرف آخر لام بود.