-
در سپیدی های آسمانی که ابر،اندودش کرده است
ادراک حسی گنگ مرا
از درد،از زخم
و از نیامده ها میترساند.
***
پاییز نگاه های هراسانم در آئیینه
لبریز خیرگی در
نیمرنگی های عاطفه و نیازست
که در برگ های خموشی های اندیشه ام
باغ های ویران خیالم را
انباشته اند.
به زیر پلکهای من که دنیایی از بهار خفته بود
این خزان،آزارم میدهد و گم میشود در حیرانی فصول
وقتی که زمستان دلم
بی ابر،بارانش میگیرد.
از راههای نپیموده خسته ام
و از آرزوهای نارسیده،سرشار!
علیرضا ذیحق
-
برگی از درخت پایین افتاد
پاییز که نبود چرا افتاد ؟!
آن بالا خبری بود
سیب به او گفته بود :
تو مرا مخفی می کنی و زیبایی مرا می پوشانی
برگ گفت : عاشقت باشم و نگیرمت در آغوش؟!
جوابش داد:قرمزی مرا خراب نکن نمی خواهم عاشقم باشی .
برگ هم فروتنانه به زمین افتاد .
چه قدر برگ و من شبیه هم بودیم
با یک تفاوت !
او زیر پای دیگران نیست شد
من به زیر اخم تو ..
"خودم"
-
در بسترت
بيدار مي شوم
مي دانم
كه خواب ديده ام.
ساعاتي قبل،
اين ساعت شماطه اي
جدايي را
رقم زده بود
و من
قرنهاست
كه مي نويسم
اين سطرهاي عشق را .
ریموند رخشانی
-
آب قند علاج مرا نمی کند
سرگیجه ام
از پریشانی ست…
-
من از دیروز و هر روز
می نویسم
پس چرا زیر شعر هایم
تاریخ روز را
می نویسم؟…
-
ساحل نشینان پیر باور دارند
دریا جنازه را بساحل میدهد
ایا من در تو مرده ام
که به ساحلم دادی؟
من برروی ماسه ها افتاده ام
و نفس می کشم
چشم به تو دوخته و جان به اواز جاری تو سپرده ام
و
مرور میکنم ترا
روزها و سالهای پر عطوفت را.............
تو دریایم بودی
پر طراوت و پر مهر...
-
داستانی نوشت
اما بی پایان
می گفت :
دست به دست که بگردد
خودش به پایان میرسد...
-
پرنده ای برای تولدت
آزاد می کنم . . .
تو یکسال آسمانی تر می شوی...
-
تنها گناه ِ ما ..
این بود که نفس می کشیدیم ..
چه گناه ِ مکرری ..
اصرار بر این گناه ِ کوچک بود که ..
بزرگ شدیم ..
و اکنون نفس است که ..
میان ِ رفته و نیامده ..
می رود و می آید ..
تا باز شاید ، بزرگتر شود ..
گناه ِ بودن ِ ما .. .
-
نازنین ..
نگاه کن ، بزرگ شدم ..
آن هم بدون تو ..
آنقدر ها هم سخت نبود ..!