زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
Printable View
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
تو که تنها نمیمونی منه تنها رو دعا کن
خاطراتمو نگهدار اما دستامو رها کن
دست تو اول عشقه بسپرش به آخرین مرد
مردی که پشت یه دیوار واسه چشمات گریه میکرد !
در بیابان محبّت تفته ام از داغ تهمت
بارشی دارم زرحمت تشنه کامان را چو رودم
مجید صبّاغ ایرانی
میان شاخه های جنگل عشق
گذر کردی وگشتی مشعل عشق
چه خوش بر قد نازت مینشیند
لباس دلفروزی مخمل عشق
قدح از لاله بگیرد نرگس
همه جا ساغر و صهبائی هست
نه ز مرغانِ چمن گمشدهای ست
نه ز زاغ و زغن آوائی هست
نه ز گلچین ِ حوادث خبری ست
نه به گلشن، اثر ِ پائی هست
هیچکس را سر ِ بدخوئی نیست
همه را میل ِ مدارائی هست
گفت رازی که نهان است ببین،
اگرت دیدهی بینائی هست
هم از امروز سخن باید گفت
که خبر داشت؟ که فردائی هست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه
هم صدفم،هم اینجیئیم،حشر و صراط اسینجئیم
بونجا قوماشو رخت ائله،من بو دوکانه سیغمازام
نسیمی
می خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی
یالانچی بوش سؤز اوستونده گلرلر شوره یونگوللر
نئجه سسلندیرر اسسه یاواش بیر مئه نیستانی
مجید صباغ ایرانی
معنی:
(سبک مغزان به شور آیند ز هر حرف بی مغزی
به فریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را
صائب)
ی
یارب به خدایی خدایی
وانگه به جمال کبریایی
از عمر من آنچه هست برجای
بستان و به عمر لیلی افزا