نمــی تونم دل ببنــــــــــدم
هـــمه عــمرو به خــیالـت
بـــرسه بایــد دل مـــن
روزی آخـــر بوصــالــــت
مـن فقــط مــاله تو هستــم
تو مـــال منـــی ســر آخــر
دل پـــر از باور عشـــقــه
فقــــط اینـــو داره بــاور!
Printable View
نمــی تونم دل ببنــــــــــدم
هـــمه عــمرو به خــیالـت
بـــرسه بایــد دل مـــن
روزی آخـــر بوصــالــــت
مـن فقــط مــاله تو هستــم
تو مـــال منـــی ســر آخــر
دل پـــر از باور عشـــقــه
فقــــط اینـــو داره بــاور!
روزکی چند باش تا بخورد
خاک، مغز سر خیال اندیش
گر کسی خاک مرده باز کند
ننماید توانگر و درویش
دست بر دامن مولا زد در گفت علی بگذرو از ما نگذر
روی الاغ آهنی ات هستم، از دست هات سکه می ندازی
درجا زدن ادامه ی غمگینی ست، تا می رسم به آخر این بازی
یک نفر فانوس چشمان مر ا پایین کشید
باورت می شد که خوابم برد و نشنیدم ترا
باد بر شن ها زد و گنجشک ها ویران شدند
باد جور ترسناکی بود ترسیدم ترا
ای گرفتار پای بند عیال
دیگر آسودگی مبند خیال
غم فرزند و نان و جامه و قوت
بازت آرد ز سیر در ملکوت
همه روز اتفاق می سازم
که به شب با خدای پردازم
شب چو عقد نماز می بندم
چه خورد بامداد فرزندم؟
می خواست که در عبارت آرد
وصف رخ او به استعارت
نور رخ او زبانه ای زد
هم عقل بسوخت هم عبارت !!
بیا ب...یم به این روزگار
که فردا نتوان ... در این کار زار...
ادامه داستان قسمت بعد
در تقطه چین اول { رین} بزار جای تقطه چین .و در دوی {رید}
ربط من چون لاله با داغ جنون امروز نیست
بود دائم اخگری در زیر پیراهن مرا
صائب
آنگاه که خنده بر لبت می میرد
چون جمعه ی پاییز دلم می گیرد
دیروز به چشمان تو گفتم که برو
امروز دلم بهانه ات می گیرد