تا به دور چشم مست یار بفروشد به می
بر در میخانه مولانا کتاب آورده است
عمادالدین نسیمی
Printable View
تا به دور چشم مست یار بفروشد به می
بر در میخانه مولانا کتاب آورده است
عمادالدین نسیمی
تو استدلال لفظ آبی آب
به سبزه زار چشمت پونه خواب
شب دلتنگی و طولانیت را
بنوشد جرعه جرعه نور مهتاب
بر پشت من از زمانه تو می آید
وز من همه کار نانکو می آید
جان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو
گفتا چه کنم خانه فرو می آید
دوستان را ياد كردن عار نيست
قيمت كاغذ كه صد دينار نيست
دوستان را ياد كن تا زنده اي
بعد مردن دوستي در كار نيست
ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
وگر دل نخواهی که باشد نژند
نخواهی که دائم بوی مستمند...
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند!
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند!
عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند!
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند!؟
درس ها خواندند اما درس عار
اسبها راندند اما بی فسار
دیوها کردند دربان و وکیل
در چه محضر؟ محضر حی وکیل
سجده ها کردند بر هر سنگ و خاک
در چه معبد؟ معبد یزدان پاک
از تنور خود پسندی شد بلند
شعله ی کردار های ناپسند
تا نماند باد عجبش در دماغ
تیرگی را نام نگذارد چراغ
غزل بخوان، به همان لهجه ی شمالی خود
توقعی که ندارم زبان به پا خیزد
بچین شبیهِ غزلواره استکان ها را
که بوی چای، یکی در میان به پا خیزد
خدا کند برسد روزگار ِ شیرینی
که تو الهه شوی، و بنان به پا خیزد
درين غــــربت ســـرا بيمــــــــــار و زارم
بــــه کنج بيکســـــي زار و نـــــــــــــزارم
بيــــــا جـــانا شبــي حال دلـــم پـــــــــرس
دمـــــي تسکين شـــــــود درد هــــــــــزارم
مرا ز هر چه که نيکوست در جهان، پي آن
به طيبِ خاطر ِ روشن مدام کوشيدن
خوش است مثل ِ بهائم گريز از ره شهر
چو رود از پي کهسارها خروشيدن
شبِ دراز نشستن به صحبتِ ياران
به يادِ رفته و ذکر ِ گذشته جوشيدن