من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
Printable View
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
تا حدیث لب میگون تو در شهر افتاد
زاهد گوشه نشین با می ناب افتاده است
نسیمی
تا توانم دلت بدست آرم
ور بیازاریم نیازارم
ور چو طوطی شکر بود خورشت
جان شیرین فدای پرورشت
تکانده است جهان سفره ی قضا در من
گلايه ای که نبايد به روزگار کنم
به پيش دستی ام آورده قرص ماه و هنوز
به پيش خوانی او بايد استتار کنم
گرفته چشم مرا تترونی سفيد - مگر
به ويترين جهان مرگ را شکار کنم
!چه قدر خسته ام از آمپول /قبض/مرض
بگير دست مرا ! حاضرم بهار کنم
دوباره ساعت نه می شود که بسته شود
دری که بايد بازش سرچهار کنم
میتوان عنقای کوه قاف قربت شد
میتوان غرق محبت شد
میتوان از هرچه دلگیریست راحت شد
میتوان محو صداقت شد
میتوان از بند راحت شد
در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هر چند به نزد عامه این باشد زشت
سگ به ز من است اگر برم نام بهشت
شعراتون عالیه ،یاشانقل قول:
تا عارف ذات لامکانی نشوی
هستی تو فنا و جاودانی نشوی
تا ره به معلم حقیقی نبری
بینا به کلام آسمانی نشوی
عمادالدین نسیمی
من از روييدن خار سر ديوار دانستم /كه ناكس كس نمي گردد از اين بالا نشيني ها/صائب تبريزي
سلام باید با "ی" شروع میکردی ولی اشکال نداره من ادامه میدم...نقل قول:
امشب از روی تو مجلس را ضیایی دیگر است
دیده ها را نور و دل ها را صفایی دیگر است
شرمم از روی تو می آید بشر گفتن تو را
جز خدا کفر است اگر گویم خدایی دیگر است
نسیمی
تو هم پشت بر قبلهای در نماز / گرت در خدا نیست روی نیاز /درختی که بیخش بود برقرار / بپرور، که روزی دهد میوهبار /گرت بیخ اخلاص در بوم نیست / از این بر کسی چون تو محروم نیست/ هر آن کافگند تخم بر روی سنگ / جوی وقت دخلش نیاید به چنگ /منه آبروی ریا را محل / که این آب در زیر دارد وحل /بوستان سعدي