ياس بوي مهرباني ميدهد
عطر دوران جواني ميدهد
ياسها يادآوران خانه اند
ياسها پيغمبران خانه اند
Printable View
ياس بوي مهرباني ميدهد
عطر دوران جواني ميدهد
ياسها يادآوران خانه اند
ياسها پيغمبران خانه اند
در شبان ما كه شد خورشيد؟ ياس
بر لبان ما كه مي خنديد؟ ياس
ياس يك شب را گل ايوان ماست
ياس تنها يك سحر مهمان ماست
هميشه آب نطلبيده مراد نيست
شايد بهانه اي باشد تا قربانيت كنند
يكي را حكايت كند از ملوك
كه بيماري رشته كردش چو دوك
چنانش در انداخت ضعف جسد
كه مي برد بر زير دستانش حسد
كه شاه ارچه بر عرصه نام آورست
چو ضعف آمد از بيدقي كمتراست..
تو بدری و خورشيد تو را بنده شدهست
تا بنده تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشيد منير و ماه تابنده شدهست
تو رو بايد تو تمام كتابا ، نه كمته
حرف تو خلاصه نيس ، پس توي انشا نمي شه
چشاتو نمي شه گفت چه رنگيه بس كه گلي
هيچ چشي ، چش نزنم ، انقد زيبا نمي شه
راستي تو منو يادت رفته ،آره ؟
من همونم كه بدون تو شباش به غير يلدا نمي شه
هــــــــــــنوز دیده به ابـــــــــــــر کرامتت دارد
دلم ، که تشنه تر از شوره زار دلتـنـگی اسـت
چقدر میشود آیا به انتظـــــــــــــــــــــ ار نشست
بیا که بی تو دلم داغدار دلتـنـــــــــــــگی اسـت
تو رو اونجا ، منو اينجا
ساكن بيروني كردن
حالا كه رفتم و گشتم
مي بينم تكي تو دنيا
نمي شه تو رو عوض كرد
حتي با شباي رؤيا
اگر صالح آنجا بديوار باغ
برآيد بگفتش بدرم دماغ
چو مرد اين سخن گفت شنيد
دگر بودن آنجا مصاح نديد...
دلربايی همه آن نيست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش