مرغی دیدم نشسته بر باره ی طوس
در پیش نهاده کله ی کیکاووس
با کله همی گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرسها و کجا ناله ی کوس
Printable View
مرغی دیدم نشسته بر باره ی طوس
در پیش نهاده کله ی کیکاووس
با کله همی گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرسها و کجا ناله ی کوس
ساربانى كه گذر كرده، ز خاطر بُرده ست
در پى قافله اش اهل ِ ولايى هم هست
و چهل روز زمين دور ِ خودش مىچرخيد
تا فراموش كند كرب و بلايى هم هست
و خدا خواست كه سرسبز بماند اين عشق
گل كند حادثه ىشيعه... خدايىهم هست...
تو که با ما ســــــــــر یاری نداری
چرا هر نیمه شب آیی به خوابم؟
اگر مستم من از عشق تو مستم
بیا بنشین که دل بردی ز دســتم!
مثل ِ خوابِ نازکِ گنجشک ها ویران شدم
خواب می دیدم که در باران پرستیدم ترا
باد چرخی زد، اتاقم پَرت شد، باران گرفت
چشم من روشن! ترادیدم ترا دیدم، تو را!
ای پيک راستان خبر سرو ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسيم غم مخور
با يار آشنا سخن آشنا بگو
وا مي كنيم سفره ي دل را براي هم
با سبزي و صداقت و با چند تكه نان
يك استكان بريز از آن چاي... واي نه...
امروز با هميم يكي نه... دو استكان
نهادم پای در عشق که بر عشاق سر باشم
منم فرزند عشق جان ولی پیش از پدر باشم
اگر چه روغن بادام از بادام می زاید
همیگوید که جان داند که من بیش از شجر باشم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودست مراد وی از این ساخنتم
جان که از عالم علوی ست یقین میدانم
رخت خود باز بر آنم که همان جا فگنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
می روم اما دلم را نزدتان جا می گذارم
روی زخم بالهایم باز هم پا می گذارم
ما بدين در نه پی حشمت و جاه آمده ايم
از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم
رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم
تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم