تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد که منم بر در میخانه مقیم
مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت
ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم
Printable View
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد که منم بر در میخانه مقیم
مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت
ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم
مشتاق گل از سرزنش خار نترسد
جویان رخ یار ز اغیار نترسد
عیار دلاور که کند ترک سر خویش
از خنجر خونریز و سر دار نترسد
آن کس که چو منصور زند لاف انا الحق
از طعنه ی نامحرم اسرار نترسد
ای طالب گنج و گهر از مار میندیش
گنج و گهر آن بُرد که از مار نترسد
در سایه ی عشق ایمن از آن است نسیمی
کان شیر دل از عشق جگر خوار نترسد
imadəddin nəsimi
درآستانه ي در مانده ام مردّد تو
چه قدر كم شده اين هفته رفت وآمد تو
رديف آجرها و رديف پنجره ها
رديف هاي غزل هم همه مقيّد تو -
كه شايد از سر اين كوچه بر سر اين بيت
طلوع فرمايد مطلع مجدّد تو
مجدّداً تو براي غزل بهانه شوي
بله، بهانه ي خوبي ست رفت وآمد تو
همين كه مي رسي از بيت قبل تا اين بيت
همين كه مي افتد چشم هام بر قد تو -
دو مصرع بيتم گر گرفته مي سوزد
در التهاب دو تا سيلي مشدّد تو -
كه تو نمي زني و مي زني به راه و هنوز
درآستانه ي در مانده ام مردّد ..،من
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
****
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان دادم
ما را ز خيال تو چه پرواي شراب است
خم گو سر خود گير که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بريزيد که بي دوست
هر شربت عذبم که دهي عين عذاب است
افسوس که شد دلبر و در ديده گريان
تحرير خيال خط او نقش بر آب است
بيدار شو اي ديده که ايمن نتوان بود
زين سيل دمادم که در اين منزل خواب است
معشوق عيان ميگذرد بر تو وليکن
اغيار هميبيند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگين تو تا لطف عرق ديد
در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
سبز است در و دشت بيا تا نگذاريم
دست از سر آبي که جهان جمله سراب است
در کنج دماغم مطلب جاي نصيحت
کاين گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طور عجب لازم ايام شباب است
تا دامن از من کشیدی ای سر و سیمین تن من
هر شب ز خونابه دل پر گل بود دامن من
جانا رخم زرد خواهی جانم پر از درد خواهی
دانم چه ها کرد خواهی ای شعله با خرمن من
نوبر است اين چشم ها، حيف است خوابش می کنی
تا به کِی قلب مرا هر شب جوابش می کنی
آن قدر سيبِ گناه از چشم هايت می کَنَد
مطمئناً يک شبی آدم حسابش می کنی
کاش می شد کوچه ای باشم که شب ها در سکوت
با قدم هايت دچار ِ اضطرابش می کنی
باشد، از جنس ِ خدايی، پس خدايی کن، بگو
کِی دعايی را که کردم مستجابش می کنی
خانه ای می سازم از عشق تو در رويایِ محض
با وجود اين که می دانم خرابش می کنی
یکی را زشت خویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام
بتر زانم که خواهی گفتن آنی
که دانم عیب من چون من ندانی
یار دردی کشان شنگولیم
همدم جمریان طنازیم
شکر ایزد که ما نه صرافیم
منت حق که ما نه بزازیم
واله دلبر شکر دهنیم
عاشق مطرب خوش آوازیم
همه با عود و چنگ هم دهنیم
همه با جام و باده دمسازیم
از جفاهای چرخ نگریزیم
وز بلاها سپر نیندازیم
همه در دزدی و سیه کاری
روز و شب با عبید انبازیم