تنها نرو
این راه رفتن نیست
دنیای تو، چیزی به جز من نیست
تو از خودت چیزی نمیدونی
تنها نرو
تنها نمیتونی ...
Printable View
تنها نرو
این راه رفتن نیست
دنیای تو، چیزی به جز من نیست
تو از خودت چیزی نمیدونی
تنها نرو
تنها نمیتونی ...
يك نفس با من بمان و يك هزاره غم بخوان
از كتابي آسماني در نگاهي، رهگذر
در دو سمتِ فاصله با طنز ِ تلخي بين ما
بركه مي گويد غم ِماهي به ماهي، رهگذر
با دلِ غمديده ي من فالِ حافظ مي زند
اين سَر ِ شوريده در اعماقِ چاهي، رهگذر
روزي هزار شيوه بر انگشت مي زند
اما به سرنوشت سليمان شبيه نيست
گرگي كنار خانه ام آغوش كرده است
اما ديار من كه به كنعان شبيه نيست
تا کي بود اين گرگ ربايي، بنماي
سرپنجهي دشمن افکن اي شير خداي
اي کاش که بخت سازگاري کردي
با جور زمانه يار ياري کردي
.
.
.
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزيم
با ما منشين اگر نه بدنام شوي
یک جرعه ی می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت توس به است
****
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
تا کي طريق توبه و سالوس و معرفت
جامي بده که توبه بيکبار بشکنم
خواجو بيا که نيم شب از بهر جرعهئي
زنجير و قفل خانه خمار بشکنم
مائیم و می ومطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
****
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آسوده ز باد و خاک و از آتش و آب
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زير اين طارم فيروزه کسي خوش ننشست
جان فداي دهنش باد که در باغ نظر
چمن آراي جهان خوشتر از اين غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سليماني شد
يعني از وصل تواش نيست بجز باد به دست
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
واین عمر به خوشدلی گزارم یانه
****
پر کن قدح باده که معلومم نیست
این دم که فرو برم برآرم یا نه
همه کس طالب يارند چه هشيار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسليم من و خشت در ميکدهها
مدعي گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
نااميدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه داني که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آري جامييک سر از کوي خرابات برندت به بهشت