نقل قول:
:31::31::31::31::31::31::31:
جواب شعر بیت آخر بود :27::27::27::27::27::27:
بقیه شعر برای دوستادارن ادبیات بود:46: از bold بودنش که معلومه:27:
Printable View
نقل قول:
:31::31::31::31::31::31::31:
جواب شعر بیت آخر بود :27::27::27::27::27::27:
بقیه شعر برای دوستادارن ادبیات بود:46: از bold بودنش که معلومه:27:
یهنی ما با ه شروع کنیم؟
؟؟
تیری ز کمانخانه ابروی تو جست.
دل پرتو وصل را خیالی بر بست.
خوشخوش زدلم گذشت و میگفت بناز.
ما پهلوی چون تویی نخواهیم نشست
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
/////
من در عجبم ز می فروشان که ایشان
به زان چه فروشند چه خواهند خرید
دست تو باز می کند پنجره های بسته را
هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را
دوباره پاک کردم و به روی رف گذاشتم
آینه قدیمی غبار غم نشسته را
پنجره بیقرار تو ، کوچه در انتظار تو
تا که کند نثار تو ،لاله دسته دسته را
شب به سحر رسانده ام ،دیده به ره نشانده ام
گوش به زنگ مانده ام ،جمعه عهد بسته را
این دل صاف کم کٍمک شدست سطحی از ترک
آه ! شکسته تر مخواه ،آینة شکسته را
اذا شاهدت فی نظمی فتورا
و وهنا فی البیانی للمعانی
****
فلا نصب لنقصی ان رقصی
علی تنشیط ابناء الزمان
نخستین رؤیای آدمی
غوطهور شدن
در برکهای کوچک بود
که او
اقیانوساش میپنداشت.
آخرین رؤیای آدمی
فرو شدن
در اقیانوسی است
که او
برکهاش میپندارد.
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمی گیرد
خدا را ای نصیحت گو حدیث از خط ساقی گو
که نقشی در خیال ما ازین خوشتر نمی گیرد
در مذهب ما باده حلال است وليکن
بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول ني و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر مياميز که ما را
هر لحظه ز گيسوي تو خوش بوي مشام است
تا که فرزندِ سفر کرده ز راه آید باز
پدر ِ منتظر از غصه به جان می آید
ای جوان در بر ِ پیران چو رسی، طعنه مزن
هنر ِ تیر زمانی ز کمان می آید
شمع ِ بزم سخنم، شعر تب آلوده ی من
شعله هایی ست که از دل به زبان می آید
هوشیاران همه سرمستِ غزل های من اَند
مگر این سان هنر از پیر مغان می آید
در ستايش موهايت
می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند به عطر تو.
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا.
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند.
در ستايش دستهايت
وقتي كه دل دستهايم
تنگ ميشود براي انگشتان كوچكت
آنها را ميگذارم برابر خورشيد
تا با ترکیبی از كسوف و گرما
دوريات را معنا كنم.
در ستايش چشمهايت
دست خودشان نیست
وقتی از فرط معصومیت
با تابشی از جنس عشق
روحهای ولگرد بعدازظهر را
بر نیمکتی سنگی
کشتار میکنند،
چشمهایت ...