دشنه در دست و به سر بادِ غرور و نخوت
خودپرستانه در اقلیم ِ چمن می تازید
مرغکان، بال به بال هم و در اوج ِ سپهر
وین شمایید که پا بسته ی آب و خاکید
Printable View
دشنه در دست و به سر بادِ غرور و نخوت
خودپرستانه در اقلیم ِ چمن می تازید
مرغکان، بال به بال هم و در اوج ِ سپهر
وین شمایید که پا بسته ی آب و خاکید
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود
ور نیک نیامد این صور عیب کراست
تـــــا کــــجا راحـــــت پــــذیــرم، یا کجا یابم قـــرار؟
بــــرگ ِخـــــشکم، در کـــــف ِبـاد ِصبا افتــــاده ام
بر من ای صاحبدلان رحمی، که از غم های عشــــق
تـــــا جـــــــدا افـتــــــاده ام، از دل جــــــدا افــتاده ام
لب فرو بستم رهــی، بی روی ِگلچــــین و امــــــــیر
در فــــراق ِهـمــــــنوایــان، از نــــــوا افــــــتــاده ام
من به تکرار تو می اندیشم...
وبه غمبارترین لحظه خویش...
****که شکستی درمن
*وشکستم در خویش!
شعلهور آمد زدود آه ابوالفضل آیینه آب در نگاه ابوالفضل
از جگر آب مشک ریخته بر خاک
موج عطش خیمه زد زآه ابوالفضل
تا نبرد آب در حریم پیمبر
لشکر بیداد بست راه ابوالفضل
هست یقین روز حشر پیش خداوند
دست و سر و چشم و تن گواه ابوالفضل
کیست جز از ذات کردگار به محشر
تا شود از عدل دادخواه ابوالفضل
هرسحر از چاهسار مغرب، خورشید
روی به خون شسته در پگاه ابوالفضل
می شنوم از نوای نای حسینی
نغمه الا ز لا الاه ابوالفضل
لب بر لب کوزه بردم از غایت آز////تا زو طلبم واسطه ی عمر دراز
چون لب به لبم نهاد برگفت به راز////می نوش که وا جهان نمیائی باز
زين گلستان، درس ِ ديدار ِ کِه مي خوانيم ما
اين قدر آيينه نتوان شد که حيرانيم ما
عالمي را وحشتِ ما چون سحر آواره کرد
چين فروش ِ دامن ِ صحرايِ امکانيم ما
غير ِ عرياني لباسي نيست، تا پوشد کسي
از خجالت، چون صدا، در خويش پنهانيم ما
هر نفس بايد عبث رسواي خود بيني شدن
تا نمي پوشيم چشم از خويش عريانيم ما
در تغافل خانه ی ابروي او چين مي کشيم
عمرها شد نقشبند طاقِ نسيانيم ما
ائتدون بو گئجه عجب ثواب، ای ساقی
وئردین گئنه ریندانه جواب،ای ساقی
وئر باده کی آخرت گؤنو ایلئمسین
آللاه سنی اهل - عذاب ،ای ساقی
حکیم نباتی
حتا برای کندن گورخودش عجیب
دستان کرمخورده ی مردی کلنگ شد
کو رد پای پیرترین مرد شهر؟ مُرد
وقتی عصای کهنه ی او نیز لنگ شد
یک نسل خون برای همیشه فسیل ماند
وقتی که قلب مردم این شهر سنگ شد
نقل قول:نقل قول:
آخرین شعر با ی تموم شد شما با ح میدی!!؟؟؟؟
اینجا اسمش" مشاعره" هست یعنی آخرین حرف شعر قبلی میشه اولین حرف شما.ok??
با "د" ادامه میدیم
در پرده ی اسرار کسی را ره نیست////زان تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست /////می خور که چنین فسانه ها کوته نیست