یک عمر تو زخم هایمان را بستی
هر روز کشیدی به سر ما دستی
شعبان که به نیمه می رسد آقا جان!
ما تازه به یادمان می آید هستی!
Printable View
یک عمر تو زخم هایمان را بستی
هر روز کشیدی به سر ما دستی
شعبان که به نیمه می رسد آقا جان!
ما تازه به یادمان می آید هستی!
یک روز
- چیزی پس از غروب تواند بود-
وقتی نسیم زرد،
خورشید سرد را
چون برگ خشکی از لب دیوار رانده است!
وقتی،
چشمان بی نگاه من، از رنگ ابرها
فرمان کوچ را
تا انزوای مرگ
نادیده خوانده است.
وقتی که قلب من
خرد و خراب و خسته،
از کار مانده است
چیزی پس از غروب تواند بود!
درون خلوت ما غیــــــــــــــر، در نمی گنجد!
برو که هر که نه یار من است بار من است!
تا مي ز جام ِ همتِ بد مست ميکشم
جز دامن ِ تو هر چه کشم دست ميکشم
عنقا شکار اگر نشود کَس چه همت است
خجلت ز معنيي که توان بست ميکشم
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
میخانه ده می عجب بها تاپدی یئنه
هر ریندو گدا بوگون نوا تاپدی گئنه
آئیده ی دل کی زنگ غم دوتموشودی
بیر جام ایله گؤر نئجه صفا تاپدی یئنه
حکیم نباتی
(می در میخانه عجب بها پیدا کرد/هر رند وگدا امروز نوا میزند/آیینه ی دل که زنگ غم گرفته بود/با جامی بین که چگونه صفا یافت)
ه
همه شب نالم چون نی
که غمی دارم!
دل و جان بردی امّا
نشدی یارم!
با ما بودی،بی ما رفتی
چون بوی گل به کجا رفتی
تنها ماندم،تنها رفتی!
چو کاروان رود، فغانم از زمین، بر آسمان رود
دور از یارم، خون می بارم!
فتادم از پا ز ناتوانی، اسیر عشقم، چنان که دانی
رهایی از غم نمی توانم، تو چاره ای کن، که می توانی
گر ز دل بر آرم آهی
آتش از دلم ریزد
چون ستاره از مژگانم
اشک آتشین ریزد
چو کاروان رود،فغانم از زمین، بر آسمان رود
دور از یارم، خون می بارم
نه حریفی تا با او غم دل گویم
نه امیدی در خاطر که تو را جویم
ای شادی جان، سرو روان، کز بر ما رفتی
از محفل ما، چون دل ما، سوی کجا رفتی
تنها ماندم، تنها رفتی
به کجایی غمگسار من؟ فغان زار من بشنو، باز آ!
از صبا حکایتی ز روزگار من بشنو، باز آ!
باز آ سوی رهی
چون روشنی از دیده ما رفتی
با قافله باد صبا رفتی
تنها ماندم
تنها رفتی
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
اینبار میبرند که زندانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند!
ای گل گمان نکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی نشانه ایست که قربانی ات کنند
توبه کردم ز تو و چشم تو يعني بايد
باز هم منتظر تو به شکستن باشم
مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یارب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت....
من وباد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست واو ازبوی گیسویت