-
یار ِ پیمان شکنم با سر ِ پیمان آمد
دلِ پُر دردِ مرا نوبتِ درمان آمد
این چه ماهی ست که کاشانهی ما روشن کرد
وین چه شمعی ست که بازم به شبستان آمد
بختِ باز آمد و طالع در ِ دولت بگُشاد
مدعی رفت و مرا کار، به سامان آمد
مِی بیارید که ایّام ِ طرب روی نمود
گل بریزید که آن سرو ِ خرامان آمد
از سر ِ لطف ببَخشود بر احوالِ عُبید
مگرش رحم بدین دیدهی گریان آمد
-
دیشب غم ِ دل به دل بگفتم، بنَهُفت
چون صبح دمید، دیگری هم می گفت
من بودم و دل، راز مرا فاش که کرد؟
دیگر غم ِ دل، به دل، نمی باید گفت
-
تو ای بی بها شاخک شمعدانی
که بر زلف معشوق من جا گرقتی
عجب دارم از کوکب طالع تو
که بر فرق خورشید ماوا گرفتی
قدم از بساط گلستان کشیدی
مکان بر فراز ثریا گرفتی
فلک ساخت پیرایه زلف خودت
دل خود چو از خکیان واگرفتی
مگر طایر بوستان بهشتی ؟
که جا بر سر شاخ طوبی گرفتی
مگر پنجه مشک سای نسیمی ؟
که گیسوی آن سرو بالا گرفتی
مگر دست اندیشه مایی ای گل ؟
کخ زلفش به عجز و تمنا گرفتی
مگر فتنه بر آتشین روی یاری
که آتش چو ما در سراپا گرفتی
گرت نیست دل از غم عشق خونین
چرا رنگ خون دل ما گرفتی ؟
بود موی او جای دلهای مسکین
تو مسکن در آنحلقه بیجا گرفتی
از آن طره پر شکن هان به یک سو
که بر دیده راه تماشا گرفتی
نه تنها در آن حلقه بویی نداری
که با روی او آبرویی نداری
-
یادته به هم می گفتی نگاه نکن به مهتاب
من نمی خوام ببینه سیاهی اون چشات
تو نیستی و ببینی که دستام سرد سرد
تو نیستیو ببینی که خنده ...
-
همان کس که دندان دهد
نان دهد ....
-
دوش با من گفت پنهان کارداانی تیز هوش
کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
-
شعرهاي عاشقانه ام
بافته انگشتان توست
و مليله دوزي
زيبايي ات .
پس هرگاه
مردم شعري تازه از من بخوانند
تو را سپاس مي گويند !
-
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید
رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید
تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید
-
دو یار زیرک واز باده کهن دو منی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
-
امشب تو و اين تخت و يک سر درد ديگر
که رفته امشب عشق تو با مرد ديگر
يک عشق پاک مسخره [اين زندگی نيست...
يک انتخاب تازه را خب کرده ديگر]
از خاطرش رفتی و از دنيا و از هر
عشق و خدا و مرگ و دستاورد ديگر
از رنگ زرد عق زدن بر روی هستی
تا رنگ های دلربای زرد ديگر!
از پنجره تا قرص ماه [اين قرص ها کو؟!]
ماه و ستاره گيج يک دل درد ديگر
حالا دو تايی نقش های تازه داريد
او يک فرشته و تو يک شبگرد ديگر
با غرغر يک رفتگر يک مرد مرده
يک نعش بی نام و نشان سرد ديگر