كار عمر و زندگي پايان گرفت
كار من پايان نميگيرد هنوز
آخرين روز جواني مرد و رفت
عشق او در من نميميرد هنوز
باز تا بيكار گردم لمحهاي
خيره در چشم من حيران شده
دست در هر كاري از بيمش زنم
در ميان كارها پنهان شده
Printable View
كار عمر و زندگي پايان گرفت
كار من پايان نميگيرد هنوز
آخرين روز جواني مرد و رفت
عشق او در من نميميرد هنوز
باز تا بيكار گردم لمحهاي
خيره در چشم من حيران شده
دست در هر كاري از بيمش زنم
در ميان كارها پنهان شده
هر که هستی و زهر جا میرسی
آخر این منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است
تو خيره مي شوي به بادها به رقص قاصدک
به رنگهاي روشن بلوز پشت پنجره
کنار تو دلم به هيچ اعتنا نمي کند
به چهره هاي تلخ و کينه توز پشت پنجره
بيا قسم به لحظه ها که بوي گريه مي دهم
بيا مرا صدا بزن به روز... پشت پنجره
رفیق من؛ سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیشکی نمی فهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم
دنیایی که پر شده از سیاهی
فاصله ای نداره تا تباهی
مجنونم و دلزده از لیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا
این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد
بلکه برعکس، همه رابطه ها بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
روی فغرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل بزبان حال با او می گفت
من همچو تو بوده ام، مرا نیکو دار
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها
خاك ميخواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب
گل به روي گور غمناكم نهند...
دولدی قانیله، کؤنول کاسه سی، پیمانه کیمی
تئل به تئل زولفی خیالین گئزرم شانه کیمی
یوز قویام چوللره واردیر یئری دیوانه کیمی
بسکه سودازده ی زلفی پریشانم آنا
صرّاف تبریزی
از مردم افتاده مدد گیر که این قوم
با بی پر و بالی پر و بال دگرانند
(صائب)
دراين تقدير بي رنگي ، حرير روح رؤيايي
طلوع آبي يادي ، نگاه سبز دريايي
تو خون پاك خورشيدي شكوه شعر پروازي
غرور بال انديشه خيال روح صحرايي
چه پيونديست با چشمت زلال آب و آيينه
كه تير ديده ي دل را تو آماج تماشايي