خوش به حال فلان و بعضی ها
رخصت نام و نان بعضی ها
آی مردم! چگونه بايد گفت؟
عشق هم شد دکانِ بعضی ها!
آه، حتی سکوت ياران هم
بُرده از کف، عَنانِ بعضی ها
Printable View
خوش به حال فلان و بعضی ها
رخصت نام و نان بعضی ها
آی مردم! چگونه بايد گفت؟
عشق هم شد دکانِ بعضی ها!
آه، حتی سکوت ياران هم
بُرده از کف، عَنانِ بعضی ها
ای یار،وصال ترکینی قیلدین،قیل!
بو قال و مقال ترکینی قیلدین،قیل!
حاصیل یوخ ایمیش وصالدن غیر ملال
بو حزن و ملال ترکینی قیلدین،قیل!
نباتی
(ای یار ترک وصال کردی،کن!/این ترک مقال کردی،کن!/حاصل نبُود از وصل،غیر ملال/چون ترک ملال کردی،کن!)
لالهء سرخ دشتهاي غمم
سوختم،باغبان،گلابم كو؟
كاشكي آينه زباني داشت
تا بگويد به من شبابم كو
وادی وحدت،حقیقتده،مقام عشقدیر
کیم مشخص اولماز اول وادیده سلطاندان گدا!
مولانا محمد فضولی بغدادی
(وادی وحدت،در حقیقت،عالی ترین مقام عشق است/در این وادی سلطان و گدا به یک مقام اند!)
الا ای باد شبگیر بگو ان ماه مجلس را
تو ازادی وخلقی در غم رویت گرفتاران
نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم
بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم
بیا با آرزوهایم
بسازم خانه ای در دل
سراغم را نمی گیری
مگر بیگانه ای با دل؟
لحظه - لحظه کؤنلوم ائویندن شررلردیر چیخان
قطره - قطره گؤز تؤکن سانمان سرشکیم قانیدیر
فضولی
(لحظه لحظه شررها از خانه ی دل بیرون می آیند/قطره قطره اشک چشمم خون سرشک است آن)
نقس نفس تنگی دارم
یه حس دلتنگی دارم
پرنده باز کوچه ام
معشوقه ی سنگی دارم
دلش شبیه آهنه
کبوترا رو می زنه
اسیر سنگ دستشه
هر کی پرنده ی منه
هميشه شاعر شکستني نيست
هميشه دردش نگفتني نيست
خداي شاعر خداي درياست
همين برايش چقدر زيباست!
تا کی از سیم و زرت کاسه تهی خواهد بود؟
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان