تو بدون هرکی نفس شد، یه روزی نفس رو دزدید
زیر پاش شکست و له کرد،اونی که تو سینه لرزید
نفرت ادما ازهم این روزا خیلی زیاده
دل من جاده رو طی کرد با همین پای پیاده
اخر عاشقیامون همیشه پاییزو درده
یه عبور، یه خط کمرنگ، یادگاری روی سنگه
Printable View
تو بدون هرکی نفس شد، یه روزی نفس رو دزدید
زیر پاش شکست و له کرد،اونی که تو سینه لرزید
نفرت ادما ازهم این روزا خیلی زیاده
دل من جاده رو طی کرد با همین پای پیاده
اخر عاشقیامون همیشه پاییزو درده
یه عبور، یه خط کمرنگ، یادگاری روی سنگه
هر رو تلنگرم بزن حرفی نیست
با پاره ی آجرم بزن حرفی نیست
ای عشق کنایه-طعنه-هر چند که من
از دست تو دلخورم بزن حرفی نیست
تو زنده گی! بکن وسط مرده شورهابا بی ارادگی به خودم فکر می کنمدارم فرار می کنم از دست گورهالعنت به من اگر ته این خط رسیده امنقطه. شروع تازه ی یک راه ِ خوب نیست؟!سرمای بی دلیل تو دارد تن مرا...در نقشه های زندگی من ، جنوب نیست!
تا بشنوم مگر تپش ِ بیشه های دور
جولانِ آهِ دم به دمم دشتِ سینه خَست
شب های کور در کفن ِ کهنه ی ملال
ماندم کنار ِ بستر ِ دل، دست روی دست
تا خرده،خرده سنگ تو بردستهای باد-
می رفت،کوچه مست تو بی پشت بام شد
هی پابکوب و مست برقصان دوباره دست
کآواز وحشيانه ی مستان...
تمام شد
يک جفت خاطرات خدا روی گونه هات
تا...
((بی خبر ز لذت شرب مدام شد))
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
ز چشمم لعل رمانی چو می خندند می بارند
ز رویم راز پنهانی چو می بینند می خوانند
دل محزون نیهان آغلار،شبی هیجراندا یار ایستر/ یانار شوق اودلا پروانه، یانار، آغوشی نار ایستر
درختی دل کی قان ایچدی،آچار مین غونچه غم آندان/بو بیجا اینتیظارین وار،خزاندا غونچه بار ایستر
(گریه ی دل محزون در نهان است،در شب هجران در انتظار یار است،آری این چنین است که پروانه با آتش شوق به آغئش آتش می رود.این درخت دلم که با خون آبیاری میشود از آن هزار غنچه ی غم بر می آید،وای به روزی که خزان شود زیرا در آن روز شکوفه های غم سر باز می کند)
صاحبی تبریزی(پکر)
راستي وقتي پلنگ سايه ساز
پنجه زد در آسمان آبي ام
تيره شد پيشاني ماه بلند
در نگاه بركه ي مهتابي ام؟!
منم از نور نگاهـت
دل به عاشقی سپـردم
گرچه اين بازی عشقو
تو نگاه تو نبردم
من که تو شـطرنج عشقت
گاهی ؛ماتم؛ گاهی٫"کيـشم"!!
از تو و بازی عشقـت
به خدا خسته نميشم
من از کجا پند از کجا,باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را بر ریز بر جان ساقیا