یه بار با یکی از دوستام تو خیابون داشتیم راه میرفتیم . هر ماشینی که بوق میزد من میگفتم سلام چطوری . بعذ به دوستم میگفتم بچه ها آشنا بودن همه میشناسنم . بعد از سر یه کوچه داشتیم رد میشدیم که صدای بوق یه ماشین سنگین اومد دوست من هم سریع گفت : سلام چطوری . بعد به من گفت : بچه ها آشنان . رفتیم جلو تر دیدم ماشین شهرداریه اومده آشغالا رو جمع کنه :31::31::31:. انقدر خندیدم که حالم بد شد ، رفت واسم آب معدنی گرفت .