می بافم از تو باز خیالی سه در چهار
وقتی به حال خوب غزل می شوم دچار
در لحظه های زایش دردی که در من است
آشوب چشمهای تو آبستن بهارآشوب
چشمهای تو درمن اشارتی است
«یا رب زچشم زخم زمانش نگاه دار»
Printable View
می بافم از تو باز خیالی سه در چهار
وقتی به حال خوب غزل می شوم دچار
در لحظه های زایش دردی که در من است
آشوب چشمهای تو آبستن بهارآشوب
چشمهای تو درمن اشارتی است
«یا رب زچشم زخم زمانش نگاه دار»
روزی که چرخ از گل گل ما کوزه ها کند
زنهار کاسه سر ما پر شراب کن
نه از مهر و نه از کین می نویسم
نه از کفر و نه از دین می نویسم
دلم خون است ، می دانی برادر
دلم خون است ، از این می نویسم
عمر رو به پايان است
در اين بيهوده گفتن ها د راين بيهوده پيمودن
دراين شهر پر از نفرين پر از ظلمت
كه بر پير و جوان ندارد رحم
جاي جاي روح و جان زخم است
زخمي كه جز عدالت ندارد چاره و مرهم
مي دانم
عمر رو به پايان است
ندارم ذره اي اميد به فردايي كه تكرار است
در اينجا خورشيد ديگر نمي تابد
گويي او نيز از اين تكرارها خسته ست
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
مو كه افسرده حالم چون ننالم ؟
شكسته پر و بالم چون ننالم ؟
همه گويند فلاني ناله كم كن
ته آيي در خيالم چون ننالم ؟
من راز فصل ها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک
خاک پذیرنده
اشارتی ست به آرامش
شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
ما مرا به عمق درونم کشید و رفت
تا باور کنم
مسافر کوچک
کهکشان های دوری
و آمده ای اهلیم کنی
دوست داری ادای آدم های خوشبخت را در بیاورم
تا تو
هی مرا در آغوش بگیری
و من
تو را ...
حالا چه فرق می کند
خوشبخت باشی یا نباشی
دنیا روزی تمام می شود
دلي ديرم كه بهبودش نمي بو
نصيحت مي كرم سودش نمي بو
به بادش مي نهم نش مي بره باد
بر آتش مي نهم دودش نمي بو