يارب چنان كن كه پريشان نشوم
محتاج به بيگانه و خويشان نشوم
Printable View
يارب چنان كن كه پريشان نشوم
محتاج به بيگانه و خويشان نشوم
مشكوكم مشكوكم به تو...
نميتونم بمونم با تو...
:)
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود
هی کار دست من بدهد چشم های تو
هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود
با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان
حس می کنم که قافیه هایم عوض شود
جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر
با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود
دوباره معجزه کن تا جهان به پا خیزد
زمین به سجده رود آسمان به پا خیزد
پس از گذشتن یک قرن غیر ممکن نیست
که در مقابل آرش کمان به پا خیزد
کمی مقابله کن با پدیده ها نگذار
که موج با کمک ماهیان به پا خیزد
در خراب ِ دشتهای دور
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیده ام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پُر آب
دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب
یک رَدا برای شانه های مهربان تو!
وقتی كه خاموش است مهتاب شبانه
زیباترین احساس ناب شاعرانه
همچون زمان رویش اندیشه ای نو
در لحظه های من بماند یادگاری
یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و منهنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب
با مرگ او ستاره ی قلبم به سینه سوخت
با مرگ او پرنده ی شعرم ز لب پرید
بادی وزیذ و زوزه کشان آب را شکست
ابری رسید و مرتع مهتاب را چرید
دیروز در کنار تو احساس عشق بود دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
دوست عزيز مشكل حل نشدنقل قول:
مشكل با رفرش و از اين حرفا حل نميشه نميدونم مشكل از كجاست فقط با همين تاپيك مشكل دارم
هميشه 4 صفحه مونده به آخر رو ميتونم باز كنم و رو صفحات بعدي كه ميرم بازم همين صفحه بازميشه
مثلا الان اون بالا من تاصفحه 2644 ميبينم ولي آخرين صفحه اي كه ميتونم باز كنم 2641 هست
وهمچنين آخرين پستي كه ميتونم ببينم پست دوستمون CG art پست شماره26406 هست با اين متن:
دیروز در کنار تو احساس عشق بود دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
لطفا راهنمايي كنيد . باز هم عذرخواهم كه وسط مشاعره ميام ولي چون پست جالبي هست ميخوام استفاده كنم
با تشكر و عذرخواهي از همه دوستان