ترک شراب کردم و ساقی به عشوه گفت
پیمان ز یک طرف ره و بتخانه یک طرف
ایمان و کفر زلف و رخش دل چو دید گفت
زد کعبه یک طرف ره و بتخانه یک طرف
در حیرتم که دل ز چه روی برند و دین
جانان ز یک طرف دل دیوانه یک طرف
Printable View
ترک شراب کردم و ساقی به عشوه گفت
پیمان ز یک طرف ره و بتخانه یک طرف
ایمان و کفر زلف و رخش دل چو دید گفت
زد کعبه یک طرف ره و بتخانه یک طرف
در حیرتم که دل ز چه روی برند و دین
جانان ز یک طرف دل دیوانه یک طرف
فكرت هر دم دل ما مي شكند
دل ما مي شكند , فكر تو اما نرود
نكنم جز طلب وصل تو من كار دگر
فكر وصل تو محال است كه از سر برود
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
گویا به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
دل با رخ دلبری صفائی دارد
گوهر نفسی میل بجائی دارد
شرح شب هجران و پریشانی ما
چون زلف بتان دراز نائی دارد
دي پير ميفروش كه ذكرش بخير باد ------------- گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز ياد
گفتم به باد ميدهد هم باده ، نام و ننگ --------- گفتا قبول كن سخن و هر چه باد باد
دی یکی گفت، که از عشق خبرها دارد،
سر خود گیر که این کار خطرها دارد
دگری گفت قدم در نه و اندیشه مکن
اندرین بحر که این بحر گهرها دارد
در ره منزل لیلی که خطر هاست در آن..........شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعه ی می مملکت چین ارزد
جز باده ی لعل نیست در روی زمین
تلخی که هزار جان شیرین ارزد
درويش مکن ناله ز شمشير احبا
کاين طايفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر میشکند گوشه محراب امامت
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاریهمیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداریتو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومیغریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری