درمانده ، حزین و تنها ماند
عروسکی که بزک کرده بود آنجا ماند !
آنجا ، همانجا ، همانجا ، امروز
آن جغد سپید بود ، تنها ماند .
Printable View
درمانده ، حزین و تنها ماند
عروسکی که بزک کرده بود آنجا ماند !
آنجا ، همانجا ، همانجا ، امروز
آن جغد سپید بود ، تنها ماند .
درمانده ، حزین و تنها ماند
عروسکی که بزک کرده بود آنجا ماند !
آنجا ، همانجا ، همانجا ، امروز
آن جغد که سپید بود ، تنها ماند .
دلم رمیده شد و غافلم من درویش ××× که آن شکاری سر گشته را چه آمد پیش
چو بیـد بر سر ایمان خویش میلرزم ××× که دل بدست کمان ابروئیست کافر کیش
دلم رمیده شد و غافلم من درویش ××× که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم ××× که دل بدست کمان ابروئیست کافر کیش
شب پرستاره ي چشمي در اسمان خاطره ام طلوع كرده است
دور شو افتاب تاريك روز !
ديگر نمي خوام تو را ببينم
ديگر نمي خواهم هيچ كس را بشناسم
ميان همه اين انسان ها كه دوست داشته ام
ميان همه آن خدايان كه تحقير كرده ام
كدام يك ايا از من انتقام باز مي ستاند؟
و اين اسب سياه وحشي كه در افق طوفاني چشم تو
چنگ مي نوازد با من چه مي خواهد بگويد؟
شعله ، بر قامت طناز ، آتش نزند
زان که آدم نظر اول ، که عالم را دید در روز الست !
اختیار عمل خویش نداشت
مجری ی آن خبط ، خدا بود !
در لوای سخن دوست هزاران پیچ است
آن به ظن سالک است که چه میپندارد !
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ××× وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دور از خاطره بود
دور از یادمان
تنهایی ی سکوت
که چقدر تنهاست
همدم همواره ی ما !
اسماني مي كشم و افتابي در ان
تا اسمانم تنها نباشد
زميني مي كشم و انساني در ان
تا زمينم تنها نباشد
گل هاي افتابگردانم كه مي روند بخشكند
گريه ها مي كنم
حالا دريايي دارم و ماهي در ان
اسمانم كاغذيست
زمينم كاغذيست
انسانم كاغذيست
گريه هايم اما
حقيقت دارد...
....