ترا ناديدن ما غم نباشد
. كه در خيلت به از ما كم نباشد.
من از دست تو در عالم نهم روي.
وليكن چون تو در عالم نباشد
Printable View
ترا ناديدن ما غم نباشد
. كه در خيلت به از ما كم نباشد.
من از دست تو در عالم نهم روي.
وليكن چون تو در عالم نباشد
در موسم خزان چه ثمر حسن خلق را؟
ایام گل ملایمت از باغبان خوش است
صائب
تقويم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهاي سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟
رفتيم و پرسش دل ما بي جواب ماند
حال سؤال و حوصله قيل و قال کو؟
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند
مشکلي دارم زدانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمايان چرا خود توبه کمتر مي کنند
دنيا به روي سينه ی من دست رد گذاشت
بر هر چه آرزو به دلم بود سد گذاشت
مادر دوسيب چيد به من داد و گفت: عشق!
اين را به پاي هر كه فرا مي رسد گذاشت
تو از دشت وفا یاد مرا گیر
سراغ داغ فریاد مرا گیر
قدم نه در کویر دیدگانم
ازین نامردمان داد مرا گیر
روز آزادی دل رسیده و
می خواد قفس رو بشکنه
سینه رو پاره کنه
مثل لک لک سفید
بره اون دورای دور
شاخه های خشک باد شکسته رو
پشت بوم خونه ای
یا روی دودکش قدیم
یه جای نا آشنا
بذاره
لونه کنه
بگه
اینجا وطنه
دل دیگه دوست نداره
توی قفس خون بخوره
دل دیگه دوست نداره
با تن رنجور خودش خون بخوره
داره خود رو می زنه
به آب وآتیش
که، بیرون از این قفس
بگیره یه هم نفس
خونه جدیده شو
رو پشت بومی
یا رو دودکش قدیم
یه جایی که، آشنایه
...
هر روز بايد بشنوي از جمع اين دلمردگان
يا عاشقي کم مي شود، يا همنشيني سوخته
من کودکي هايم شبي آتش گرفت از دفترم
تصميم کبري گُم شد و سارا و سيني سوخته
اي مادر افسانه اي سيمرغ يادي کن مرا
زاييده مام ميهنم امشب جنيني سوخته
هر کجا وحشت فزون،آرم ما افزونتر است
گوشه ی چشم غزالان خلوت مجنون ماست
صائب
تو از نگاهِ عاطفه هزار بار برتری
ميانِ سبزه هايِ تر تو چون شکوفه ها سري
برادرم به من بگو که از ستاره هاي صبح
هميشه بي صداتري هميشه آشناتري