اگر چه بين من و تو هنوز ديوار است
ولى براي رسيدن، بهانه بسيار است
بر آن سريم كزين قصه دست برداريم
مگر عزيز من! اين عشق دست بردار است
Printable View
اگر چه بين من و تو هنوز ديوار است
ولى براي رسيدن، بهانه بسيار است
بر آن سريم كزين قصه دست برداريم
مگر عزيز من! اين عشق دست بردار است
تو از عدل علی گویی ولی با حال نمرودی
یزیدی ؟! یا حسینی تو ؟! نمی دانم ! نمی دانم !
چرا باید یزیدی بود و از شور حسینی گفت ؟!
منافق پیشه را آخر درون شعله بنشانم
تو خود از زشتی می گفتی و هر روز و شب مستی !
دگر از من چرا خواهی که از او رو بگردانم؟
بساط ظلم را برکن ، ستم با مردمان کم کن
که خواهد آمد آن روزی که داد ظلم بستانم
می شناسمت
چشم های تو
میزبانِ افتابِ صبح سبز باغ هاست.
می شناسمت
واژه های تو ،
کلید قفل های ماست.
می شناسمت
آفریدگار و یارِ روشنی
دست های تو
پلی به رویتِ خداست.
یکی بر تربتی فریاد می کرد
که اینان پادشاهان جهانند
بگفتم تخته ای بر کَن ز گوری
ببین تا پادشه یا پاسبانند
بگفتا تخته برکَندن چه حاجت
که می دانم که مشتی استخوانند
دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ريشان
شب قدر است، لبخندي بزن، مولاي درويشان!
اگر همسو نميگردند با فريادهاي تو
نميگريند دل ريشان، نميچرخند درويشان
نتوان دل شاد را بخ غم فرسودن
وقت خوش خود به سنگ مخت سودن
كس غيب چه داند كه چه خواهد بودن
مي بايد و معشوق و به كام آسودن
نقد ها را بود ایا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
دلا تا کی دراین زندان حدیث این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یا رب این بچه ترکان چه دلیرند بخون
که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند
هرکه را بیماری چشم تو در بستر فکند
هر پرستاری که آمد بر سرش، بیمار شد