درون سینه ام صد آرزو مرد
گل صد آرزو ، نشکفته پژمرد
دلم بی روی او دریای درد است
همین دریا مرا در خود فرو برد!
Printable View
درون سینه ام صد آرزو مرد
گل صد آرزو ، نشکفته پژمرد
دلم بی روی او دریای درد است
همین دریا مرا در خود فرو برد!
ديريست دلها و روانها
از پرتو خورشيد دانش دور ماندهست
وان ديده در هر زبان بيدار، انگار
دور از جهان روشنايي، كور ماندهست
زنجير صد بندت بر اندام است هرچند
هرچند ميسايد تو را زنجير صد بند
هرچند دشمن
مانند بيژن در بن چاهت نشاندهست
بيرون شدن زين هفتخوان را چاره ماندهست
مرو راهی که با ریگی بلغزی
مشو بیدی که از باذی بلرزی
تو را قدر و تو را قیمت گران است
مکن کاری که یک ارزن نیارزی
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سرو سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی
سوختم،سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
عقل و دل باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسلهء سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بسیار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
دلبری بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس گرفتار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی رعنائی او
داد رسوائی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشائی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سرو سامان دارد
در دست باد يك چمدان شعر و دلخوشي
از سمت تو قشنك ترين خنده ي جهان
بعد از چقدر فاصله مثل گذشته ها
حالا رسيده است به هم باز دستمان
_______________________________
.:: عید سعید فطر مبارک ::.
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
مانع هر گونه تد بیرش شود
رو نهد هر سو عنانگیرش شود
تلخ سازد آ ب شیرینش به کام
گام نگذارد که بردارد ز گام
مثل خواب نازک گنجشک ها ویران شدم
خواب می دیدم که در باران پرستیدم ترا
باد چرخی زد، اتاقم پرت شد باران گرفت
چشم من روشن! ترادیدم ترا دیدم، تو را
اگر خواهی بدانی نام من چیست؟
پدر در گوش خوانده شهریارم
من خواب ديده ام... كسي از راه مي رسد
تعبير كن خيـال مرا با دو چشـم كـال
شايد... نگاه سبـز تو بـارانـي ام كـند
حالا كه باد مي وزد از جانب شمـال