نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
از : حافظ
Printable View
نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
از : حافظ
درون سینه آهی سرد دارم
رخی پژمرده ، رنگی زرد دارم
ندانم ، عاشقم ، مستم ، چه هستم؟
همی دانم دلی پر درد دارم
مي تواني تو به من زندگاني بخشي
يا بگيري از من آنچه را ميبخشي
يكی را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نميداند
نگاهش ميكنم شايد
بخواند از نگاه من
كه او را دوست مي دارم
مرا پس از من بنویس به هرکس از من بنویس
ای تو هوای هر نفس هر نفس از من بنویس
مرا به دنیا بنویس همیشه تنها بنویس
به آب وخاک، اتش و باد برای فردا بنویس
سالها پيش از اين
در سرزميني پادشاهي از گستره دريا
دوشيزه اي زندگي مي كرد
كه شايد
با نام آنابل لي بشناسي اش ،
و او تنها با اين خيال مي زيست:
(دوستم بدارد
و دوستش داشته باشم!)
ما را تو چنين ز دل بر آري نيكست
وانگه بدو زلف خود سپاري نيكست
زلفت كه به فتنه سر بر آورد چنان
او را تو چنين فرو گراري نيكست
تـا رفـت مـرا از نـظـر آن چـشــم جـهـان بـیـن
کـس واقـف ما نیست که از دیـده چهها رفـت
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر و از بهر دنیا غم مخور
گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش
شبي حوا شدي ، سويم دويدي
و گفتي سيب را از شاخه چيدي !
دو دستم ، ملتمس ، قد مي كشيدند :
خداوندا ! شتر ديدي ، نديدي !!