نفسم گرفت ازین شب، در ِ این حصار بشکن
در ِ این حصار ِ جادویی ِ روزگار بشکن
چو شقایق از دلِ سنگ برآر رایتِ خون
به جنون، صلابتِ صخره ی کوهسار بشکن
Printable View
نفسم گرفت ازین شب، در ِ این حصار بشکن
در ِ این حصار ِ جادویی ِ روزگار بشکن
چو شقایق از دلِ سنگ برآر رایتِ خون
به جنون، صلابتِ صخره ی کوهسار بشکن
نافهی مشک تتاری که ز چین میخیزد
بویش از سلسلهی موی شما میشنوم
آن سوادی که بود نسخهی آن در ظلمات
شرحش از سنبل هندوی شما میشنوم
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته ی رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت که ای فرزند خرد بی گناه
گر فراموشت کند لطف خدا
چون رهی زین کشتی بی نا خدا
اين منم که زير بارون ,خاطراتو مينويسم
منکه با قطره اشکم , رهگذا ر شبِ خيسم
کاش دوباره زير بارون , تو ميومدي سراغم
تا ببيني مثه ديرو ز , من هنوز يکدل داغم
ولي تو يک شب آروم , زندگيمو ابري کردي
تو خودت گفتي که هرگز , بدلم برنميگردي
یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه
ز خوب و ز شب چه منظور، هر که را نظریست
نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد
صبا صباست، بهر سبزه و گلشن گذریست
تو خورشــیدی و یـا زهـره و یـا ماهـی، نمی دانــم
وزین سرگشتۀ مجنون چه می خواهی، نمی دانم
مــا تــو بــازی ز مـــو نــه
هــمه بــازيــــگر نقــــــشيم
گـاهــی با يــه قــلب عــاشـــق
تـــوی دنيـــا مــيدرخشيـم
می گذرم از میان رهگذران ، مات
می نگرم در نگاه رهگذران ، کور
این همه اندوه در وجودم و من ، لال
این همه غوغاست در کنارم و من دور!
روحم به گِل نشسته ، برایم دعا کنید
آیینه ای برای دلم دست و پا کنید
احساس می کنم که به دریا نمی رسم
ای رودهای تشنه مرا هم صدا کنید
ای زخمهای کهنه که سرباز کرده اید
با شانه های خستهء من خوب تا کنید
دارم به ابتدای خودم می رسم - به عشق -
راه مرا از این همه آتش جدا کنید
حالا که خویش را به تماشا نشسته ام
با آخرین غریبه مرا آشنا کنید
ديوانه چون طغيان كند زنجير و زندان بشكند
از زلف ليلي حلقه اي در گردن مجنون كنيد