دست تكون دادن آخر
توي اون كوچه ي خلوت
بغض بي وقفه ي آواز
گريه هاي بي نهايت
Printable View
دست تكون دادن آخر
توي اون كوچه ي خلوت
بغض بي وقفه ي آواز
گريه هاي بي نهايت
تو که بالا بلند و نازنینی
تو که شیرین لب و عشق آفرینی
کنارم لحظه ای بنشین ، چه حاصل
که فردا بر سر خاکم نشینی.
یک دست جام باده و یک دست جعد یار****رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
تاریخ ِ خونین ِ غزل، گذشته ی ترانه هاس!
طلوع ِ بی پرده ی تو، ختم ِتموم ِ ماجراس!
به تاراجم بیا، خاتون! سکوت ِ ساز ُ غارت کن!
من ُ عریون کن از خوابم، گـُل ُ آواز ُ قسمت کن!
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
دلم درجی ست اسرار سخن درهای غلطانش
فضای علم دریا فیض حق باران نیسانش
FÜZULİ
شاعر از غروب دريا
بي نگاهت چي مي خونه
آينه از چشمه ي آهو
تو نبينيش چي مي دونه
هشیارترین خلوت احساس زمینم
بیدارتر از آن که تو را خواب ببینم
خاموشتر از خاکم و آوارهتر از باد
باید که تو را از هوس شاخه بچینم
ملال خاطرم از عقده ی جبین پیداست
شرار سینه ام از آه آتشین پیداست
صفای عشق درین برکه خزانی بین
اگرچه بر رخش از غم هزار چین پیداست
فروغ عشق ز من جو که همچو چشمه ی صبح
صفای خاطرم از پکی جبین پیداست
من آن شکوفه از بوستان جدا شده ام
شب خزان من از صبح فروردین پیداست
مرا چو جام شکستی به بزم غیر و هنوز
ز چشم مست تو آثار قهر و کین پیداست
تو فقط براي من باش تا ابد اسير تم
زندگيم حتی نفس , روز و شبهاشم مال تو
خودتو ازم نگير من ديگه طاقت ندارم
اين دل و هر طپش وُ حتي صداشم مال تو
ميدونم دل کندن از تو کار من نيست ميدونم
انتخاب رفتن تا به کجاشم مال تو