دوستت دارم
اما نمي توانم بيانش کنم
تو مثل سرابي
يا نه ...
بهتر بگويم مثل آب دريايي .
تشنگي را رفع نمي کني
وقتي مي بينمت
بيشتر دلم تنگت مي شود ...
از ديدنت سيرنمي شوم
Printable View
دوستت دارم
اما نمي توانم بيانش کنم
تو مثل سرابي
يا نه ...
بهتر بگويم مثل آب دريايي .
تشنگي را رفع نمي کني
وقتي مي بينمت
بيشتر دلم تنگت مي شود ...
از ديدنت سيرنمي شوم
من و یک جاده چشم به راه
جاده ای از شب تا خلوت ماه
آخرین حادثه جاده تویی
اتفاقی که نیفتاده تویی
يكي درد و يكي درمان پسنده
يكي وصل و يكي هجران پسنده
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسنده
همزبون تنهائيام, غم بود و دردبي کسيم
دلم همش بهم ميگفت, که ما بهم نميرسيم
هر روز و شب پيش خدا, دعا بدنبال دعا
اما بدل افتاده بود ,رفتن تو! دروغ چرا
گاهي نگاه ناز تو,توُ چشم من خيره مي شد
چي بود درون قلب تو که قلب من تيره مي شد
دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حكم كرد
كه دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنكه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در كف مستی نمیبایست داد
دل میـــــرود ز دستم کــنکوری ها خدا را
دردا که سوتی هایم خواهد شد آشکارا
:31:
(البته این شعری که گفتم، یه حرف دل بود هاااا. چون منتظر نتایج کاردانی به کارشناسی هستم و همین روزهاست که نتایج رو بدند)
امروز لیک،
در اندیشه ام چرا؟
وقت تولدم
اینگونه مهربان نبودم؟!!
یا اینکه در طلب لطف ایزدم،
در پای عشق خویش،
هماندم نمره ام؟!!
امروز لیک،
در اندیشه ام چرا؟
دستم تولد بخشندگی نبود؟!!
در انتظارهای پر عطشم،
برق آسمان،
چتری بر آنچه که هستم گشوده بود؟!!
امروز که گیسوان سپیدم درآینه،
احساس خوب مرگ بر اندام سردم است،
امروز که مرگ من،
مهری بر اینهمه فریاد بی صداست،
امروز که اشکهای کودکیم،
حتی،
یاد آور رسیدن دستم به انتهاست،
اندیشه میکنم:
آن ایزدی که مرا عاشق آفرید،
آیا غریبتر از این،
آفریده بود؟!!
دیگر اختیارم نیست
توانم نیست
تابم نیست
به خود می پیچم از این رشک
اما خنده بر لب با تو گویم
اضطرابم نیست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هر سو كه نگاه مي كنم آوخ
غرق است در اشك و خون نگاه من
هر گام كه پيش مي روم برپاست
سر نيزه خون فشان به راه من