-
خسته یم،سعی ائت گؤزل بو خسته نین درمانینا
اویما هر بیگانه یه قصد ائیلمه یار جانینا
یوخ داها صبریم اورک تاب ائیله میر هیجرانینا
ای فضولی اولا کیم یار ائده رحم افغانینا
آغلا گیل زار اونحا کیم زار آغلاماق امکانی دیر
فضولی
خسته ام،ای نازنین؛سعی بر درمان این خسته کن
نگاه هر بیگانه ای باور مدار،قصد بر جانم مکن
دیگر صبری نمانده،تاب نمی آورد دل، هجرانش را
ای فضولی میشود که یار بر افغانت رحمی کند؟
گریه و زاری کن که تنها ممکن، زار - زار گریه کردن است گویا!
-
تا در دلت اندیشه ی بیداد نیاید
هرگز زمن دلشده ات یاد نیاید
مولانا حکیم محود فضولی بغدادی
-
گه منم و دشت و در،گه منم و کوهسار
قصّه ی مجنون مراست،غصّه ی فرهاد هم!
کاتبی
-
در رفتن جان از بدن،گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود!
سعدی
-
خرّم اولدو باغ و یئر گولدن،ایچیمده غم هنوز
گولدو هر یان غنچه و کؤنلوم ایشی ماتم هنوز
امیر علیشیر نوایی(فانی)
زمین و زمان خرّم ز گل گشت،در درونم غم غوغا میکند هنوز
سراسر زمین،از گل و غنچه گشت و کار دلم ماتم است هنوز
-
خاک من بر باد رفت و دُردی آشامم هنوز
توتیا شد جام و می باقی ست در جامم هنوز
صائب تبریزی
-
آن روز كه تو رفتی
از آن سو
و من هم از این سمت،
دنیا به دو پاره شد
به سویی و به سمتی...
-
زندگی ام
همچو صخره های خاکستری
برهنه
همچو قله های سپید پوش
سرد بود
چوانی ام با گونه های آتشین فریاد کشید:
خورشید بر می آید
و خورشید بر آمد
و من سراسر آن روز بلند
برهنه بر صخرا های خاکستری آرمیدم
از سوی دریای سرخگون نسیم سردی وزید:
خورشید فرو منشیند
پیکر تو
آرمیده در میان سنگهای خاکستری
افسرده ی روزهایی که می آیند و می روند
قصه هایی که در کودکی شنیده بودی
در قلبت می گریند
سکوت بدون پژواک
تنهایی بدون آئینه
هوا از میان تمام روزنه ها آبی می شود
شعر: خانم ادیت سودرگران
ترجمه: ناصر نامدار
-
تنها بودم
در ساحل آفتابی دریاچه ای آبی رنگ جنگل
در آسمان
تکه ابری تنها جریان داشت
و در آب
جزیره ای تنها
شیرینی میوه ی رسیده ی تابستان
از هر درخت
چون دانه های مروارید می چکید
و در قلب گشوده ی من نیز
قطره ی کوچکی چکید
شعر: خانم ادیت سودرگران
ترجمه: ناصر نامدار
-
رنج بی سبب،انتظار بی سبب
دنیا همچو خنده ی تو تهی است
ستاره ها سقوط می کنند
شب ِ خنک و دلنشین
عشق در رویای ابدی شدن
در خواب لبخند می زند
ترس بی سبب،درد بی سبب
دنیا کوچکتر از هیچ است
حلقه ی ابدیت
از انگشت عشق
به ژرفای نیستی فرو می لغزد
شعر: خانم ادیت سودرگران
ترجمه: ناصر نامدار