مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که زانفاس خوشش بوی کسی می آید
Printable View
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که زانفاس خوشش بوی کسی می آید
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دل عالمی بسوزی چو عذار بر فروزی
تو ازین چه سود داری که نمی کنی مدارا
ازجمال نام تو نشگفت اگر از مهر باز
سيم بد زرين شود از ميم و حاء و ميم و دال
لعل سیراب به خون تشنه لب یار منست
وز پی دیدن او دادن جان کار منست
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه ازین راه که در وی خطری نیست که نیست
تير عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
اين قدر دانم که از شعر ترش خون ميچکيد
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
در کعبه کوی تو هرآنکس که بیاید
از قبله ابروی تو در عین نمازست
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
وه که دردانه ای چنین نازک
در شب تار سفتنم هوسست
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
دوستان عزیز
لطفی کنید یک بیت شعر میزارین سرچی هم بکنید ببنید تکراری نباشه !
من بررسی کردم دیدم بعضی شعرا بیش از5بار تکرار شده [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
همینطوری پیش بره فکری به حال این تاپیک های مشاعره خواهد شد
ممنون از رعایت شما [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در اندرون من خسته دل ندانم کیستنقل قول:
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار
روی مقصود که شاهان به دعا میطلبند
مظهرش آینهی طلعت درویشان است
تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله ازین ره که نیست پایانش
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گرچه پری وشست ولیکن فرشته خوست
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل
باري به غلط صرف شد ايام شبابت
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود:37:
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
دلت بوصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را ... دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
شربتي از لب لعلش نچشيديم و برفت
روي مه پيكر او سير نديديم و برفت
تا ز ميخانه و مي نام نشان خواهد بود
سر ما خاك ره پير مغان خواهد بود
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خدایش خیر دهد آنکه این عمارت کرد
.
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید
.