دیدی آخر که غم عشق دگر بار چه کرد .... چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
Printable View
دیدی آخر که غم عشق دگر بار چه کرد .... چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست
تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس / کز اشتیاق جمالت چه اشک ها می ریزند!
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
«تو دست چپ در این معنی زدست راست نشناسی// کنون با این خری خواهی که اسرار خدا یابی»
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
تو شمع انجمنی یک زبان ویک دل شو
خیال و کوشش پروانه بین وخندان باش
aشوم پیش او گر پذیرد نوید
به نیکی بود هر کسی را امید
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
تا شدم صید تو اسوده زهر صیادم
وای بر من که از این قید کنی ازادم
مگر بند کز بند عاری بود
شکستی بود زشت کاری بود
درد عشق بر جان عاشق تا اين همه ازار نداشت
عاشق از هجران معشوقه تا سحر بيدار نبود
دل زنده از کشته بریان شود
سر از آشناییش گریان شود
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد
:دی
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست
تو روي از پرستيدن حق مپيچ
بهل تا نگيرند خلقت به هيچ
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
از ایوان به شبگیر برخاستی
از آن تند بالا مرا خواستی
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را