ما را به رهش روى نيازست امشب
در بر رخ ما ز عيش بازست امشب
اى صبح! تو دم مزن كه با آن سر زلف
افسانه ما دور و درازست امشب...
ما را به رهش روى نيازست امشب
در بر رخ ما ز عيش بازست امشب
اى صبح! تو دم مزن كه با آن سر زلف
افسانه ما دور و درازست امشب...
روزی که بگذارم دلم
زبانم را از دهانم قرض گیرد
آن روز ، روزی خواهد بود
که
آسـمـان میگرید
زمـیـن میلــرزد و
آفـاق مـیسوزد
پس ای دل سکوت کن
زبان در خور تو بی زبانیست :46:
قاصدک حرف دلم را تو فقط میدانی
نامه ی عاشقیم را تو فقط میخوانی
قاصدک هیچکس با من نیست !
همه رفتند , تو چرا می مانی !!؟
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
یه دریا تو چشام دارم
شبم سر ریز بارونه
بدون تو کسی جز من
کنار من نمیمونه
نه همراهی که راهی شه
نه دستی که پناهی شه
نه فانوسی که پایانِ هراس کوره راهی شه..
چشام خیسن، خداحافظ
عزیز من، خداحافظ
دلم خونه، خداحافظ
پشیمونه، خداحافظ...
هــــــــــزار بار دیگر هم
که از شـــــــانه ای به شـــــــــانه ی دیگر بغلتی
این شب صبح نمی شود
وقتـــــــــــی دلت گرفته باشد
منم دشنام پست آفرينش، نغمه ناجور
نه از رومم نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در ، دلتنگ دلتنگم
چــو یار رخت سفر بسته من چه کار کنم...........
..................................................وداع عمــر کنم یا وداع یـــار کنــــم...
هنوز با منــی و جان زبیم هجران سوخت.........
.................................................بگـو پس از تو چه با جان بی قرار کنم
«« اهــلی شیرازی»»
زندگي در گذر حادثه هاست،
گاه تلخ است و گهي شيرين،
دل ما در پس اين تلخي و شيريني هاست،
صاف و صادق كه بماند زيباست........!
رزوهـــــای قشنگــــــم همگــــــی محـــــو شدند
بی تـــــو از سينه من خـــــون می چکــــد جــــای نفس
اگه يه روزی نوم تو
تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بیاد که منو مبتلا کنه
به دل میگم کاریش نباشه بذاره درد تو دوا شه
بره توی تمـــــوم جونــــــــــم که باز برات آواز بخـــــونم
تک و تنها سر کن آخه دنیا بلا داره
اونی که دوره از این جمع نه اسیره نه آواره
این از رسم امروز ، عاشقی قیمتش چنده
اگه عشقت باهات خندید یه روزم به تو میخنده
گله ای نیست
فقط گاهی خاطره ها که هجوم می آورند…..پناه بگیر
طوفان که گذشت خبرت می کنم
بيچاره آهويي كه صيد پنجه شيري..
بيچاره تر شيري كه صيد چشم آهويي...
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم
خفقان...
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم، آی آی با شما هستم این درها را باز کنید
من به دنبال فضائی می گردم
لب بامی ...
سر کوهی...
دل صحرائی ...
که در آنجا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره ی درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند؟
25
ای که گفتی عشق را درمان به هجران کرده اند..........کاش میگفتی که هجران را چه درمان کرده اند
از جـفـــای تـــو مـن سوخــتـه خـرمـن چـــکنـم..........من نگویــــم تو چه کردی تو بــگو من چه کنــم
از بیت سومش خوشم نمیاد.....
«« خزائن الاشعار خراسانی »»
همش دلم میگیره... همش تنم اسیره
اگه بفهمن عاشقی ، همه بهت بد می کنن
نسبت دیوونه می دن دست تو رو رد می کنن
اگه بخوای بجنگی با دستای شوم سرنوشت
با هر چی آدمک دارن ، راه تو رو سد می کنن
با می به کنار جوی می باید بود
وز غصه کناره جوی می باید بود
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازه روی می باید بود
تنهایی ام را با تو قسمت می كنم سهم كمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
غم آنقدر دارم كه می خواهم تمام فصلها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
حوای من بر من مگیر این خودستانی را كه بی شك
تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
آیینه ام را بر دهان تك تك یاران گرفتم
تا روشنم شد : در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من نه : فقط یك لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید به زخم من كه می پوشم ز چشم شهر آن را
دردستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
اینك به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
ميگن امروز روزه عشقه
همه ميگن
روز عشقو ، نگو عشقه
نگو بي من ، روزه عشقو نگو عشقه
دارن تبريک ميگن دلها روز عشقو به همديگه
حسودي مي کنم، حسودي مي کنم تنها
اينو من نه ، دلم ميگه
توي قرن دود و آهن / تو رسول گل و نوري
واسه اين زخمي تن داده به خاك / تو گوارايي تاريخ مني
اي بزرگ موندني / اي طلايه دار نور / سايه گستر رو تن از گذشته تا هنوز [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پ.ن: اين شعر رو نوشتم ... چون اين روزا خيلي براي منجيم دلتنگم... منجيم هم شخص خاصي هست ... يه پيامبر ... دوست دارم بياد و جهان رو نجات بده ...
من میگفتم شب عشق با این سیاهی
نداره ترسی برام... وقتی تو ماهی ...
تو میگفتی آره من ماهم ولی تو
اومدی آسمونت رو اشتباهی ...
در دل کردی قصد بداندیشی ما
ظاهر کردی عیب کمابیشی ما
ای جسته به اختیار خود خویشی ما
بگرفت ملالتت ز درویشی ما
حال منـــــو اگه بخــــوای
رنــگ گلای قالیـــه
جای نگا هـــت بدجوری
تو صحـــن چشمام خـــالیه
اســتاد مریم حـــیدر زاده
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بانوی پریشان شبهای دغدغه!!!
خود را در آغوش بگیر و بخواب
هیچ کس آشفتگی ات را
شانه نخواهد زد!
این جمع ،
پر ازتنهایهاست!!!
پر از تنهائــــــــــــــی.....
"گریه نکن، چرا منطق سرت نمی شود؟"
- به خدا قسم تلخی همین "منطق" است که اشکم را درمیاورد...
اینم از اثرات ولنتاین:
چون سرابی در کویر ...
چون خیالی دل پذیر ...
رفته بودی ... آمدی...
اما چه دیر ...
اما چه دیر ...
اشك هايي كه بي هوا رو گونه هام ميريزه / قلبي كه از همه ي خاطره هات لبريزه
دلي كه مي خواد بمونه . تني كه مي خواد بره / حرفي كه تو دلمه اما ندوني بهتره
بيخياله حرف هايي كه تو دلم جامونده / بيخياله قلبي كه اييين همه تنها مونده
آخه دنياي تو دنياي دل هاي سنگيه / واسه تو فرقي نداره دل من چه رنگيه !!
مثل تنهايي ميمونه با تو همسفر شدن / توي شهر عاشقي بيخودي در به در شدن
حال و روزم رو ببين تا كه نگي تنها رفت / اهل عشق و عاشقي نبود و بي پروا رفت !
طاقت بیار، رفیق، رفیق، رفیق،/ طاقت بیار می شه شنید خندیدن دل خواه رو/
تو زنده می مونی رفیق، طاقت بیار این راه رو/ توفانو پشت سر بذار، اون سمت ما آبادیه/
این زمزمه تو گوشمه، فردا پُر از آزادیه/ طاقت بیار رفیق، دنیا تو مشت ما است/
طاقت بیار رفیق، خورشید پشت ما است/ طاقت بیار رفیق، ما هر دو بی کسیم/
طاقت بیار رفیق داریم می رسیم/ دنیا اگه تاریک شد دستای فانوسو بگیر/
با من بیا! با من بیا، چیزی نمونده از مسیر/ سرما و سوز برف رو آهسته پشت سر بذار/
امروز وقت خواب نیست، ما با همیم طاقت بیار.
شايد نفهميدي كه من بي اون كه تو چيزي بگي / سپردمت دست خدا كه بي خداحافظي نري
غصه ي راهم رو نخور / شايد همينجا بمونم
شايد به مقصد رسيدم / خودم فقط نميدونم
حالـــــــم انـــدر ره بی پایان
چــــون آدمی سرگردان است
نـــه چراغیســـت در آن پــایــان
هر چـــه از دور نمایـــان است
شـــاید آن نــــقطه ی نورانــی
چشــم گرگــــان بیابان است !
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خيلي ممنون واسه هرچي كه آوردي به سرم / خيلي ممنون ولي من هيچوقت ازت نميگذرم :40:
ای اخرین دریچه ی زندان عمر من
ای واپسین خیال شبح وار سایه رنگ
از پشت پرده های اشک خویش
با یاد دلفریب تو بدرورد می کنم
یادت می آید رفتـــه بــــودی خبر از آرامــش آســــمان بیاوری؟
(میدانم ....خوب میدانم که یادت نیست)
روز و شبم سیاه شد و،همنفس نماند
بی تو برای همنفسی هم ،نفس نماند
جاییکه اشـک هم غم دل کم نمی کند
حتی برای گریـه و شیون،هوس نماند
ناگهان... چه زود دیر می شود!
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی
.... ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان چقدر زود ، دیر می شود
لبخند كه مي زنم پيدايم مي كني
باران مي بارد، تو از كنارم مي گذري
فرياد نمي كشم كه بازگردي
مي دانم امشب اين آسمان تاب ماه را ندارد
لبخند مي زنم،
فراموش مي كنم..
دارم خسته میشم ، دارم کم میارم
همش بد آوردن ، شده روزگارم
نمیبینی اشکامو که نم نم
میریزن رو گونه ی من از غم
رو به روم درای بسته
منو یه بغض که تو گلوم سد بسته
آه ...
چشماي مونده به راه و شب تنهايي ماه / يه دل بي سرپناه و من و خونه
ساعت هاي قرن خواب و اين منه بي تو خراب ويادت هرگز نميمونه ... آه ...يادت هرگز نميمونه ...