مدتي هست که ما از خُم وحدت مستيم
شيشهي کثرت اين طايفه را بشکستيم
اينکه گويند فنا هست غلط ميگويند
تا خدا هست درين معرکه ما هم هستيم
ابوسعید ابوالخیر
Printable View
مدتي هست که ما از خُم وحدت مستيم
شيشهي کثرت اين طايفه را بشکستيم
اينکه گويند فنا هست غلط ميگويند
تا خدا هست درين معرکه ما هم هستيم
ابوسعید ابوالخیر
میان آتشم و هیچگاه نمیسوزم
همان بر سرم از جور آسمان شرریست
علامت خطر است این قبای خون آلود
هر آنکه در ره هستی است در ره خطریست
پروین اعتصامی
تا در آب چشمم و در آتش دل از فراق
همچو بادم من ز خاکي و دويي روزگار
زآب چشم و زآتش دل گر بخواهم در جهان
باد را پنهان کنم در خاک من همچون شرار
انوری
روز هجران و شب فرقت یار آخر شـــد***زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود***عــــــــــــــاقب در قدم باد بهار آخر شد
حافظ
راستی ماجرای این " ت ب " چیه ؟
داني که را سزد صفت پاکي:
آنکو وجود پاک نيالايد
در تنگناي پست تن مسکين
جان بلند خويش نفرسايد
پروین اعتصامی
دئدی اول یار سحر وقتی گلم،لیک چه سود
وقت معلوم دئگیل؛شام ایله بیر دیر سحریم
ای خوش اول شام کی بیخود گئده ام اول کویه و بن
"نئیله دیم آندا؟" دئیو غئیردن آلام خبریم
مولانا فضولی
ما را به سر چاه بري دست زني
لاحول کني و دست بر دل راني
نزديکان را بيش بود حيراني
کايشان دانند سياست سلطاني
ابوسعید ابوالخیر
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است
نکنم رو ترش ار تیز شود کز لب او
سخن تلخ چو جان در دل من شیرین است
سیف
تا علي عالي از طاق حرم شد آشکار
دامن مقصود خود هم پير و هم برنا گرفت
من غلام همت آنم که در راه علي
قطره داد امروز و فردا در عوض دريا گرفت
فروغی بسطامی
توتدو گؤلزار جینانی ابر گؤوهر بار،بار
بار دارد ابر نیسان،یؤز شقایق وار،وار
وار نظر قیل گؤر نه دیر از قدرت صبّاغ،باغ
باغ ایچینده یا ندیریر هر گوشه ده گلنار،نار
نسیمی
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و يک نظر نکرد
سيل سرشک ما ز دلش کين به درنبرد
در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد
حافظ
دولدوروب آفاقه حسنون صوت ما"هذا البشر"
حسن یوسف ذرّه دور حسنون یانیندا یا علی
ای جمال الله جمالون اولسا ظاهر پرده دن
پرده ی عصمتده قالماز بیر زلیخا یا علی
صراف تبریزی
يکي اژدها بود در چنگ شير
به دست علي ذوالفقار علي
سه لشکر شکن بود با ذوالفقار
يمين علي با يسار علي
ناصر خسرو
یار اگر زؤلفؤن آچارسا گزدیره ر مادام،دام
داما توشغی،سؤنبؤل اولغی،نافه ی تاتار،تار
تاری چشم شقایق گیر و طرف جوی،جوی
جوی جان پر آب عشق ائت،چؤن مجالین وار،وار
نسیمی
رحمت چو کند بهانهجوئي
کافيست ز بنده يک نکوئي
نيکو مَثَلي زد آن سخن رَس
کز آدمي است يک هنر بس
محتشم کاشانی
سنلن اوجالدی بیدق دین محمد(ص)
ای صاحب شریعته صاحب لوا علی(ع)
اسلامین ائتدی کج قلجین،راست قدّینی
اولسون او ضرب و شستو وه روحوم فدا علی(ع)
صراف تبریزی
يارب به علي و طاعت او
کز مائدهي شفاعت او
محروم مساز محتشم را
تقصير مکن ازو کرم را
کان دلشده هم گداي اين کوست
مداح علي و عترت اوست
محتشم کاشانی
تاج عزت،مرد خیبر،دیل فگارصاحب جودو وکرامت، باوقارپیکر کفاره یئندیر ذوالفقارشیری یزدان شاهی مردان یا علی(ع)
ص.تبریزی
يا رب به محمد و علي و زهرا
يا رب به حسين و حسن و آلعبا
کز لطف برآر حاجتم در دو سرا
بيمنت خلق يا علي الاعلا
ابوسعید ابوالخیر
ای شهسوار مملکت اولیا علی
وی شهسوار معرکه ی اوصیا علی
ای مصدر جلال خداوند ذوالجلال
وی مظهر جمال جمیل خدا،علی
صراف تبریزی
يا رب چو به وحدتت يقين ميدارم
ايمان به تو عالم آفرين ميدارم
دارم لب خشک و ديدهي تر بپذير
کز خشک و تر جهان همين ميدارم
ابوسعید ابوالخیر
منیم عالمده سلطانیم علی دیر
منیم میر جهانبانیم علی دیر
دیه ر دایم دیلینده خان چوپانی
منیم هر درده درمانیم علی دیر
نباتی
رخي که از کر و فرش نماند شب به جهان
زهي چراغ که خورشيد سوزي و مه ساز
روا شود همه حاجات خلق در شب قدر
که قدر از چو تو بدري بيافت آن اعزاز
مولانا
زهی سرمست و حئیران جان عاشق
زهی دؤولتلی دل مهمان عاشق
کؤنؤل تختینده سولطان عئشقی بیلگیل
گتیرمه کیبر و کین در خوان عاشق
عمادالدین نسیمی
قيامت صبح اين شام سياه است
شب ما را قيامت صبحگاه است
خوشا ايام وصل مهرکيشان
کجا رفتند ايشان، ياد از ايشان
وحشی بافقی
نگنجم در لحد، گر زان که لختی
نشینی بر مزارم سوکوارا
جهان اینست وچونینست تا بود
و همچونین بود اینند، یارا
رودکی
آفت جمال شاهد و ساقيست بيهده
بد نام کردهاند به مستي شراب را
خونابه ميچکاندم از گريه سوز دل
خوش گريهيي است بر سرآتش کباب را
خسرو ز سوز گريه نيارد نگاهداشت
آري سفال گرم به جوش آرد آب را
امیرخسرو دهلوی
ایها الراغبون فی الاوقات
اذکروها فما مضی قد فات
فوت فرصت مکن چو وقت صفاست
که بسی هست در جهان آفات
نسیمی
تو عشق پاکي و پيوند حُسن جاودان داري
نه حُسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
مگر دل ميکنم از تو به ياد مهمان به راه انداز
که با حسرت وداعت ميکنم حافظ خداحافظ
شهریار
ظلمت غفلت هوا گیرد چو دل روشن شود
نور بیداری برای پرده ی خواب آتش است
شد ز اشک آتشینم خانه ی گردون سیاه
دود جای گرد می خیزد چو سیلاب آتش است
صائب تبریزی
تنگ شد قافيهي عمر شريف
دم به دم ميشودش مرگ رديف
سر به جِيب و همه شب قافيهجوي
تنت از معني باريک چو موي
جامی
یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر
رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثانی
نصیب من شود در وصل آن پیراهن دیگر؟
رودکی
روان تشنه ما را به جرعهاي درياب
چو ميدهند زلال خضر ز جام جمت
هميشه وقت تو اي عيسي صبا خوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت
حافظ
تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سرو بلندبالا را
دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمیشود ما را
سعدی
الله، به فریاد من بی کس رس
فضل و کرمت یار من بی کس بس
هر کس به کسی و حضرتی مینازد
جز حضرت تو ندارد این بی کس کس
ابوسعید ابوالخیر
سبزه ی خضروش جوانی و علم
چشمه ی آب را رسد حیات
نظر ائت اولو یئر دیریلدیگینه
رحمت آثاری گؤستریر آیات
نسیمی
ترا احسان و رحمت بیکرانست
شفیع ما همیدون مهربانست
چو پیش رحمت آید محمد
امید ما ز فصلت کى شود رد
فخرالدین اسعد گرگانی
دلداران بیش از این ندارند
با درد قرین چو من قرین را
هم یاد کنند گه گه آخر
خدمتگاران اولین را
انوری
اين همه پرده که بر کردهي ما ميپوشي
گر به تقصير بگيري نگذاري ديار
نااميد از در لطف تو کجا شايد رفت؟
تاب قهر تو نياريم خدايا زنهار
سعدی
روم و شام مؤلکؤ باشینا صدقه
چین و ماچین ائلی تنینه زکات
اُنزلت فی الکلام و الانجیل
کُتبت فی الزّبور و التّورات
نسیمی