-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
درباره استاد علی تجویدی
آزاده امیری: استاد علی تجویدی در سال 1298 شمسی در تهران خیابان ری به دنیا آمد، او پسر هادی خان تجویدی اولین استاد مینیاتور در ایران بود. هادی خان جزو هنرمندان بزرگ و شاگردان ممتاز کمال الملک بود. استاد علی تجویدی از همان کودکی با راهنمایی های پدرش که خود او نوازنده توانا تار بود به آموختن این ساز پرداخت. او در دوران نوجوانی وارد پیشاهنگی شد و نواختن فلوت را نزد استاد ظهیر الدینی آغاز کرد و نزد استاد خود نت موسیقی را نیز فرا گرفت تا به سن 16 سالگی رسید و نواختن ویلن را آغاز کرد و نزد استاد سپهری و سپس دو سال نزد استاد حسین یاحقی به فراگرفتن ردیف های موسیقی مشغول شد.
پس از مدتی علی تجویدی به کلاس استاد ابوالحسن خان صبا رفت و مدت 8 سال نزد ایشان به آموختن ویلن و سه تار پرداخت. بعد از این دوران بنا به توصیه استاد صبا برای تکمیل تکنیک نواختن ویلن و آشنایی با موسیقی غرب، چند سالی را با ملیک آبراهیمیان و تامبدازیان تمر ین کرد. استاد صبا معتقد بود او باید برای استحکام انگشتان و آرشه، آشنایی با متدگام های قطعات موسیقی غربی چند سالی را نزد استادان اروپایی دوره ببیند. تجویدی برای تکمیل هنر موسیقی مدت چندسال به مطالعه در زمینه هارمونی و ارکستراسیون نزد هوشنگ استواری پرداخت. استادتجویدی پس از گذراندن این دوران خود شخصاً برای ارکستر بزرگ آهنگ هایی تنظیم و اجرا نمود.
استاد تجویدی در رشته ادبیات فارسی تحصیل کرد و در نزد استاد صبا آموختن ویلن ایرانی را ادامه داد و بعداز مدتی خود در کنار استاد صبا به آموزش ویلن پرداخت که سمت استاد یاری را به عهده داشت. این روند تا بعد از مرگ استاد صبا ادامه داشت. او بعد از فوت استاد صبا سمت استادی را در هنرستان عالی موسیقی ملی به عهده گرفت.
استاد تجویدی اقدام به نوشتن یکی از دستگاه های موسیقی ایرانی بر اساس بداهه نوازی که خود میتکر آن بود کرد که اثری ارزشمند و خدمتی بزرگ در موسیقی ملی و اصیل ایران می باشد. استاد در آخرین روزهای سال 1384 در سن 86 سالگی چشم از جهان فرو بست.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عبدالوهاب شهیدی: موسیقی، انسان را تصفیه میکند
مینو صابری: به جرأت میتوان گفت که عبدالوهاب شهیدی خواننده و نوازنده عود، علاوه بر آثار ماندگاری که در برنامههای گلها از خود به جا گذاشته است، خدمت بزرگی به موسیقی این مرز و بوم کرد و آن پایهگذاری سبک ایرانی در نواختن بربط (عود) ساز باستانی ایرانی است. او به دور از هیاهو طی سالیان دراز برای خدمت به موسیقی تلاش کرده و همواره از استفاده از موسیقی برای کسب نام و شهرت پرهیز کرده است. با این وجود، همیشه محبوب مخاطبین خاص خود بوده و جایگاه او نزد اهل دل محفوظ است. عبدالوهاب شهیدی پس از سالها دوری از وطن زمستان سال گذشته به میهن خود بازگشت. پیش از آنکه از آمریکا به ایران باز گردد، طی تماس تلفنی از ایشان قول گرفتم تا با هم گفت و گویی داشته باشیم و بالاخره پس از ماهها انتظار، انجام این گفت و گو میسر شد:
متولد سال ۱۳۰۱ شمسی هستم. در خانوادهای به دنیا آمدم که روحانی بودند؛ منتهی روحانی هنردوست. پدرم هنرمند بود. هم نقاش و طراح بود، هم معدنشناس بود، هم داروساز بود، کارهای دینی هم داشت. من آنجا بزرگ شدم. یک قسمتی از اخلاقیات را از آنجا دارم تا اینکه به مدرسه رفتم.
در مدرسه میمه (نزدیک اصفهان) چون بخش بود تا کلاس چهارم بیشتر نداشت، مجبور شدم کلاس چهارم را چهار سال بمانم؛ بلکه کلاس ششم تشکیل شود. در سن ۱۶ سالگی آموزگار رسمی آن زمان شدم. زمان رضاشاه، سه سال آموزگار بودم تا اینکه به سربازی رفتم. سربازی که تمام شد، به محل کارم برگشتم. به من گفتند باید یک سال صبر کنی تا محل خالی شود. این به من برخورد و رفتم تهران و دیگر برنگشتم. از قدیم هم من ارتش را خیلی دوست داشتم. این بود که رفتم ژاندارمری به عنوان کارمند دفتری استخدام شدم. بعد به ارتش منتقل شدم.
کار من چون همیشه در دفتر سررشته داری و کارپردازی بود، به سررشتهداری ارتش برگشتم. از آنجا به لشکر دو زرهی رفتم. سال ۵۱ هم بازنشسته شدم و به کار کشاورزی مشغول شدم.
این را نگفتم. سال ۱۳۲۲، بعد از پایان خدمت سربازی چون به طرف موسیقی کشیده میشدم، برای یادگیری آواز، به کلاس جامعه باربُد، زیر نظر استاد مهرتاش رفتم که که مردی بسیار بزرگ، وطنپرست و هنردوست بود و شاگردان زیادی هم بودند.
سپس به طرف تئاتر کشیده شدم. در ضمن یادگیری، کار تئاتر هم میکردم تا اینکه سال ۳۹ به رادیو کشیده شدم که تا سال ۵۷ هم برنامهی گلها ضبط میکردم.
چرا باید این همه سال ما از شما بیخبر باشیم!؟ نه کنسرتی، نه مصاحبهای ...
من اصولاً از بدو کارم هیچ وقت دنبال نشریات و میکروفن و اینها نبودم و تا توانستم، فرار کردم. همیشه دوست داشتم کنار باشم.
چرا؟ دلیلش چه بود؟
دلیلش این است که آدم راحتتر است.
شما نواختن عود را از چه کسی آموختید و از چه سنی شروع کردید؟
ساز اول من سنتور بود که سال ۱۳۲۲ شروع کردم. ۱۲ سال سنتور میزدم. آن زمان رادیو گوش میکردم؛ رادیو خاورمیانه، عربی را که گوش میکردم، این صدای عود من را خیلی منقلب میکرد.
این که میگویند هر کسی هر آرزویی دارد به آن میرسد، من هم به آرزوم رسیدم. اولین نفری که من را راهنمایی کرد، آقایی بود با نام خضوری که عرب و از اهالی بصره بود.
زمانی که اسراییل داشت تشکیل میشد، یهودیها را از اطراف و اکناف دنیا به اسراییل دعوت میکردند، این (خضوری) به ایران آمد. او استاد قانون بود. نوازنده خیلی ماهری بود که عود هم میزد.
با او آشنا شدم. برایم عود آورد؛ راهنماییام کرد؛ طرز کوک و انگشتگذاری را یاد داد. یک مدت هم با هم نوازندگی میکردیم. چون من با تار آشنایی داشتم، زود پیدایش کردم.
یعنی عود تا آن زمان در ایران نبوده است!؟
چرا؛ عود بود. آقایی با نام یوسف کاووسی در ارکستر عود میزد. آقای اکبر محسنی هم بود که در ارکستر میزد. اینها ساز اصلیشان تار بود و عود را هم سبک تار میزدند.
اما موقعی که من شروع کردم؛ دیدم اگر من هم بخواهم سبک آنها را استفاده کنم که همان است. من میخواهم آواز ایرانی بخوانم. میخواهم شور بخوانم؛ افشاری بخوانم. با ریتم نمیشود. این بود که روی مضراب عود پیاده کردم. سبک عوض شد. که الان ماشاالله همهشان میزنند؛ همهشان این کار را میکنند.
میگویند: نی به عرفان میزند، عود به حکمت شما که عمری با عود همدم بودهاید، این را برای من تعبیر کنید.
اولین پله عرفان، موسیقی است. عارفی به عرفان میرسد که موسیقی بداند یا از موسیقی خوشش بیاید. مولانا رباب میزده است. حافظ بربط میزده و میخوانده است. تمام حکمایی که از قدیم داریم، وقتی تاریخ زندگیشان را میخوانیم، همهشان با موسیقی سر و کار دارند؛ موسیقیدان هستند.
خود موسیقی انسان را پاک میکند؛ تصفیه میکند. موسیقی ودیعهی خدایی است. مولانا میگوید وقتی صدای رباب و دف بلند میشود، در عرش باز میشود.
پس این موسیقی ملکوتی است. هر نوع سازی، فرق نمیکند، هر نوع سازی، پاککننده است؛ تصفیهکننده است؛ انسانساز است.
شما شاگردانی هم داشتید که از شما نواختن عود را آموخته باشند؟
عود نه. البته زمانی که من سبک را شروع کردم، نوارهایی که تکنوازی کرده بودم، در یک سازمانی که شاگرد تربیت میکردند و وابسته به رادیو تلویزیون بود، این نوارها را میگذاشتند و شاگردها از روی نوارها میزدند؛ اما اینکه شخصاً آنان را دیده باشم، نه.
آخرین کنسرتی که شما برگزار کردید، چه زمانی بوده است؟
کنسرتهایی که در ایران برگزار میکردیم در تالار وحدت کنونی بود. غیر از آنجا من هیچ جای ایران برنامه نگذاشتم؛ جز جشن هنر شیراز که ۹-۸ سال برگزار شد، همه ساله بودم و اجرا میکردم.
با استاد پایور رفتیم و در سراسر اروپا برنامه اجرا کردیم. بعد به امریکا رفتیم که آخرین برنامه در کالیفرنیا بود. دوستان به ایران برگشتند؛ اما من به عنوان دید و بازدیدی که آنجا بود، دو ماه ماندم که همان موقع سانحهای برایم پیش آمد که مجبور شدم ۱۴ سال در آمریکا بمانم.
یعنی ظرف این ۱۴ سال هیچ جایی هیچ برنامهای اجرا نکردید؟
چرا بود؛ پراکنده بود؛ آن هم برای کلوپهای فرهنگ ایران. یک سازمانی مخصوص ادبیات و فرهنگ و موسیقی ایران به وجود آورده بودند. دعوت اینها را قبول میکردم؛ ولی کنسرت آنچنانی، نه، شرکت نکردم.
به عقیده شما چرا دیگر سالهاست که آثار جاودانی و ماندگار خلق نمیشود؟
خب در هر دگرگونی این چیزها پیش میآید؛ جاها عوض میشود. در دگرگونی هم به زمان زیاد اهمیت نمیدهند ممکن است ۲۰، ۳۰ یا ۴۰ سال طول بکشد. کارها عوض میشود؛ رشتهها عوض میشود؛ ولی الحمدلله حالا یک انسجامی پیدا کرده است. باز هم ارکسترهایی هستند؛ نوازندگانی هستند؛ خواننده زیاد شده است. ولی یک چیز را هنوز پیدا نکردهاند. آن شخصیت هنری خودشان را پیدا نکردهاند؛ هم خواننده و هم نوازنده.
چرا؟ برای اینکه هنرمند اگر شخصیت، سبک نداشته باشد، سبک یعنی شخصیت، فایده ندارد؛ هر کاری بکند، تقلید است؛ جا پا گذاشتن است. اینها باید اول خودشان را بشناسند. انسان وقتی خودش را شناخت، در رشته کارش هم خودش را پیدا میکند.
چند برنامه گلها اجرا کردید؟
فکر میکنم ۵۰۰-۴۰۰ ساعت باشد. از سال ۳۹ تا سال ۵۷ به طور مداوم، ماهی سه، چهار، پنج یا شش تا برنامه تحویل میدادیم.
ارکستر گلها اصلاً چگونه به وجود آمد؟
ارکستر گلها در اثر زحمات داوود پیرنیا یکی از افراد نامی در موسیقی ایران که اسمش همیشه در تاریخ موسیقی ایران ثبت خواهد شد، به وجود آمد. این پیرمرد خیلی زحمت کشید. با اینکه شغلهایی مثل معاون نخستوزیر، رییس کانون وکلا و ... داشت، همه را رها کرد و آمد به این کار چسبید؛ چون علاقه داشت.
من خودم شاهد بودم ساعت ۹ صبح میآمد، ساعت ۹ شب میرفت. سر پا میایستاد و برنامه تهیه میکرد. این برنامهای که شنونده نیم ساعت گوش میکند، دست کم ۵۰-۴۰ ساعت روی آن کار شده است. اول ماکت آن را میسازند؛ بعد میدهند برای پخش؛ همین طوری خام نمیدهند.
خواننده میآید میخواند. بعد نوازنده سولیست میزند. بعد گوینده شعرش را میگوید. بعد به هم بسته میشود. یک دفعه ضبط نمیشود؛ در چندین مرحله ضبط میشود.
فکر میکنم چون خودش چند بار گفت من اسلوب برنامه گلها را از مرحوم اسماعیل مهرتاش در تد اتر یاد گرفتهام. برای اینکه آقای مهرتاش هم در تئاتر برنامهای داشت به نام تابلو موزیکال مثل حافظ، خیام و چیزهای دیگر. درست شگرد برنامه گلها بود. گوینده بود؛ موزیک بود؛ خواننده بود و ترانه. بنیانگذار گلها داوود پیرنیا بود.
از اهالی موسیقی، چه خواننده و چه نوازنده باید دارای چه ویژگیها و شرایطی بودند که به ارکستر گلها راه پیدا میکردند؟
اول که اینها ارکستر تشکیل دادند سه چهار نفر بیشتر نبودند. خودش (پیرنیا) میگفت من با سه چهار نفر افراد مسن، یک ارکستر ۷۰-۶۰ نفره جوان درست کردم. بعد کم کم از هنرستان موسیقی به این طرف کشیده شدند و این ارکستر را تشکیل دادند که آقایان مرحوم خالقی، معروفی و ... اینها را سرپرستی میکردند. از سه چهار نفر به ۷۰-۶۰ نفر منتقل شدند. اکثرشان هم جوان بودند؛ تحصیل کرده بودند.
افراد ارکستر باید تحصیلکرده باشند؛ چون سر و کار با نت دارند. در قدیم نت چنان رایج نبود. بعضیها میدانستند و بعضیها نمیدانستند. برای تکنوازی فوقالعاده بودند؛ اما همنوازی کردن فرق میکند و معلومات نت باید بالا باشد.
زمانی که انقلاب شد، شما خودتان نخواستید به فعالیت ادامه دهید یا مسئولین امور فرهنگی مانع شدند؟
همان طور که گفتم، وقتی دگرگونی پیش میآید، کارها همه عقب میافتد. ما موقعی دوباره شروع کردیم که سال ۷۳ بود. کنسرتهایمان شروع شد. رفتیم اروپا و آمریکا ... همیشه پیش میآید. دگرگونی همیشه یک توقفی دارد.
تصمیم ندارید به زودی برنامهای اجرا کنید؟
تا ببینیم چه پیش میآید.
در ایران؟
یک زمزمهای هست. چه زمان تشکیل شود، معلوم نیست.
خاطرهای از دوران کار هنریتان را که همیشه در ذهنتان ماندگار است، برای ما تعریف کنید.
همهاش خاطره است! اولین صدایی که از من پخش شد خودش یک داستانی دارد. منزل یکی از دوستانم مهمان بودیم، پنجشنبهها آنجا جمع میشدیم. آقایی بود با نام احمد مهران که کلکسیون نوار داشت. آدم محققی بود. با همه هنرمندان هم رفیق بود. خدا میداند چه قدر نوار زنده تهیه کرده بود. شبی بود آنجا بودیم و برنامهای هم ضبط کردیم. بعد از دو روز تلفن زد گفت یک نفر هست شبیه شما میخواند. بیا ببین او را میشناسی؟
من رفتم و متوجه شدم همان برنامه قبلی را به مرحوم پیرنیا داده است. پیرنیا هم روی آن کار کرده و پخش کرده است؛ بدون اسم! به من گفت تا چه وقت میخواهی در اطاق و صندوقخانهات بخوانی!؟ مردم هم حق دارند. این پیشآمد باعث شد که من در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتم و ماندم تا آخرش. اینها همهاش خاطره است!
-
مقاله استاد روح اله خالقی درباره اکبر گلپا: گلپا صدایش را به هر کجا که بخواهد هدایت می کند
امروز مقاله بسیار جالب و خواندنی استاد روح اله خالقی یکی از اساتید برجسته تاریخ موسیقی ایران را درباره اکبر گلپایگانی در وبلاگ قرار دادیم که در اواخر دهه ۳۰ نوشته شده است. امیدوارم که از خواندن این مقاله لذت ببرید: در بهار سال جاری. روزی سرپرست محترم برنامه گلها بمن گفتند: به تازگی گلی یافته ام که رایحه ای خوش و رنگی زیبا دارد... گفتم: شک نیست که در بهاران می باید در انتظار روییدن گلهائی خوش بو و زیبا بود ولی بفرمایید این گل زیبا در کجا روییده و هم اکنون در کدام گلستانی عطر افشانی می کند؟ در پاسخم فرمودند: این گلی است که من در تهران یافته ام. گو اینکه نامش وی را از سرزمین دیگری معرفی می کند اما من او را در همین تهران خودمان یافته ام و به جرات می توانم بگویم که الحق گلی دوست داشتنی هست.
نام این گل علی اکبر و نام خانوادگیش گلپایگانی است و همان طور که تذکار کردم در گلزار هنر گلپایگان بعرصه وجود گام ننهاده بلکه در سال 1312 در تهران متولد شده و هم اکنون همه وی را گلپا می نامند.
صحبت ان روز من و اقای پیرنیا بنیان گذار و سرپرست برنامه های گلها به انجا انجامید که ایشان نواری را که از صدای گلپا تهیه فرموده بودند روی دستگاه ضبط صوت نهادند و مدعای خود را در باب انتخاب گلی خوش رایحه به اثبات رسانیدند.
گلپا در خانواده ای زاده شده که تقریبا تمام افراد ان صدای مطلوب داشته اند.خودش می نویسد: دارای پنج برادر و یک خواهرم که تمام انها دارای صدای خوش می باشند. آواز خواندن در خانواده ما ارثی است چنانکه پدر بزرگم و پدرم هر دو از کسانی هستند که دارای صدائی خوش بوده اند.
گلپا از همان اوان کودکی بنا به توصیه پدر بزرگوارش به خواندن پرداخته و در ظل توجهات و تعالیم وی به مبانی موسیقی آشنا گشته است. خودش نقل می کند: از کودکی دارای صدا بوده ام مانند برادرانم پایه و اساس موسیقی را نزد پدرم فرا گرفته و پس از ان نزد استاد محترم نور علی خان برومند ردیف موسیقی ایرانی را فرا گرفته ام.
نور علی خان برومند که گلپایگانی از ایشان نام برد یکی از مفاخر هنر موسیقی کلاسیک ایرانی است از نوازندگان زبر دست سنتور است سه تار نیز می نوازد و نواختن ضرب هم می داند با تمام موسیقیدان های قدیمی مانوس بوده و بهمین سبب هم اکنون یگانه کسی است که قولش برای اهل موسیقی معتبر و حجت است.
به هر حال همچنانکه خود گلپا نقل کرد مدت شش سال نزد نورعلی خان تلمذ کرده و سپس شخصا به مطالعه پرداخته است. باز هم می نویسد: ولی باید یاداوری کنم که مدت های مدید از نوارها یا صفحات اواز استاد فقید طاهر زاده استفاده کرده ام. در ضمن باید بگویم که آقای ادیب خوانساری هنرمند معروف حق زیادی به گردن من دارند و به نظر من ایشان بنیانگذار مکتبی در آواز هستند که مشهور به مکتب اصفهان است. گلپا در این زمینه باز هم اطلاعاتی در اختیار خوانندگان گرامی خواهد گذاشت ولی در برابر سوال من در زمینه چگونگی تحصیلات خود گفت: تحصیلات ابتدائی را در مدرسه فرهنگ و اقبال و تحصیلات متوسطه را در دبیرستانهای بدر و نظام و پس از ان در دانشکده افسری و علوم و پس از ان کلاس تخصصی تخصصی نقشه برداری را در مدرسه نقشه برداری سازمان برنامه به پایان رسانده ام و پس از ان دوره کارشناسی بانک را دیده ام و در حال حاضر کارشناس بانک رهنی هستم.
چه بسیارند کسانی که خداوند صدائی مطلوب به ایشان عطا کرده ولی چون واجد ذوق هنری نبوده و اطلاعات عمومی و بویژه ادبی انها ناچیز بوده است نتوانسته اند از این موهبت الهی به نحو احسن و اکمل برخوردار شوند و دیگران را نیز به حظی برسانند اینان همچون گلهائی خوش رنگ هستند که رایحه ای از انها به مشام نمیرسد... زود رسند و اندک پای بهمین سبب هاست که وقتی گلی با خصائص گلپا در گلزار هنر ایران پیدا شد میباید مقدمش را گرامی داشت و در حراستش کوشید... گلپا واجد صدائی است که لطافت و نرمی را بوجه اکمل دارا می باشد شاید از لحاظ تمبر و زنگ صدا یعنی از لحاظ کالیته و جنس اندکی جوان به نظر اید یعنی ان پختگی لازم را هنوز واجد نباشد ولی ذوق و هنر گلپا تا آنجاست که کسی جز به لطافت و زیبائی خوانندگی وی توجه به چیز دیگری پیدا نمی کند.
گلپا کاملا بر صدای خود تسلط دارد به هر نحو که بخواهد می تواند آن را بگرداند و به هر کجا که بخواهد می تواند ان را هدایت نماید. غلت ها و تحریرهای صدایش بی غش و ناب است مطلقا محض الله تحریر نمیدهد و عنان صوت خویش را بدست تقدیر نمی سپارد. مقتضای شعر و لحن را در نظر می گیرد و چنان این دو را به طرقه العین به هم می آمیزد که گوئی جز این نبوده و از این مطلوبتر کسی نخواهد توانست موسیقی را با اواز تلفیق و اجرا نمیاد.
گلپا بحث جالبی را شخصا پیش کشیده و درباره اش سخن گفته است که دریغ است در اینجا نقل نشود: در خوانندگی دو مکتب در ایران وجود داشته یکی مکتب اصفهانی و دیگر مکتب تبریزی. به عقیده بنده پایه گذار و شاخص مکتب تبریزی اقای اقبال السلطان آذر است و در مکتب اصفهانی نیز همانطور که قبلا گفتم باید از استاد ارجمند اقای ادیب خوانساری نام برد یگانه صدائی که توانست روح مرا اقناع کند صوت ادیب بود و در اینجا باید این نکته را متذکر شوم که اصولا من از تقلید بدم می آید و به هیچوجه از ادیب تقلید نمی کنم ولی پیرو مکتب ادیب که همان مکتب اصفهانی هست می باشم.
من معتقدم که ردیف های موسیقی ایرانی به منزله چهار عمل اصلی (در حساب) می باشد که باید هر خواننده ان را بداند اگر شخصی بخواهد خوب بخواند باید حتما به ردیف تسلط کامل داشته باشد تا بتواند از گوشه های ظریف و باحال که در موسیقی ایرانی فراوان یافت می شود استفاده نماید و شعر را در قالب ان ریخته با تحریرهای متنوع و بجا تحویل شنونده دهد. اینجا دیگر مسئله بستگی به ذوق خواننده دارد که شعر و تحریر را به چه شکل به هم آمیزد.
علی اکبر گلپایگانی خواننده محبوب و مشهور برنامه گلها ده ماه است که همکاری خود را با رادیو آغاز کرده و منحصرا در برنامه گلها اواز می خواند. هنرمندی است متواضع و مودب که از شب زنده داری های بی حساب و آزار دهنده تا آنجا که بتواند اجتناب می کند. به هنر خود فوق العاده علاقه مند است و کوشش می کند از تظاهراتی که جنبه ابتذال دارد دوری کزیند. همیشه معتقد بوده و هست که هنرمند در هر حال و در هر سن و سال به معلومات خود بیافزاید و در پی فرا گرفتن اطلاعاتی باشد که راه وصول به مطلوب و کمال را بر وی کوتاه تر سازد
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گپی با ژاله علو، بازیگر و مدیر دوبلاژ
۲۰ مهر ۱۳۸۷
دارید با تلفن حرف میزنید كه آن یكی زنگ میخورد و یك صدای گرم و مادرانه میگوید: «من علو هستم، ژاله علو». آن یكی تلفن را قطع میكنید تا همه حواستان به این صدای گرم و پرطنین باشد.
تماس گرفته تا درباره یك موضوع خاص تذكر بدهد. ولی چه فرصتی بهتر از این، برای یك گپ و گفت دوستانه و كوتاه؟
● موافقید از دوبله شروع كنیم؟
▪ ولی من كه ۳ - ۲ سال است دیگر كار دوبله نمیكنم.
● جدا؟ چرا؟
▪ نمیدانم. قسمت دوبلاژ در زمان ریاست قبلی سازمان به من كملطفی كرد و ادامه همكاری ما ممكن نشد. من هم با نرمی آمدم كنار. البته بعدش یكی دو بار هم دعوت شدم. ولی دیگر ذوق و شوقم از بین رفته بود. دوبله را خیلی دوست دارم. ولی چیزهایی پیش آمد كه دیدم بهتر است آبرویم را حفظ كنم و در خانه بنشینم.
● ولی شما كه خودتان مدیر دوبلاژ بودید؟
▪ بله، از اولین فیلمی كه در ایران دوبله شد تا همین ۳ سال پیش، كار دوبله و مدیریت دوبله را به عهده داشتم. مدیریت دوبلاژ انیمیشنهایی مثل نسخه اصلی «پینوكیو» یا «گربههای اشرافی»، «سفیدبرفی»، «زیبای خفته» و بقیه انیمیشنهای والت دیزنی را به من میدادند یا سریال اوشین ۲ سال و نیم وقت گذاشتم و كلی فیلم سینمایی و سریال را از دست دادم.
● بعد از سریال «ساعت شنی» بازی دیگری هم از شما ندیدهایم.
▪ بله، دیگر آمادگی بازی ندارم. رفتارها و برخوردها محترمانه نیست. به هر حال به ما هم حق بدهید كه منتظر كمی احترام و نظم باشیم. من بعد از یك سال و خردهای دستمزدم را گرفتم. ولی هنوز یك عده از عوامل این سریال پولشان را نگرفتهاند.
● این كه خیلی حیف است ما دیگر صدای گرم شما و بازی خوبتان را نبینیم.
▪ به هر حال من هم به آرامش احتیاج دارم. شما هم اگر میخواهید صدای مرا بشنوید، رادیو گوش كنید. هنوز آنجا نمایش رادیویی، كارگردانی و بازی میكنم.
● كار در رادیو چگونه است؟
▪ من همیشه راضی بودهام، حالا هم راضیام. شرایط جدید خیلی خوب است. باید دید ناراضیها چه انتظاراتی دارند.
● قاعدتا مهمترین بخش نارضایتی به مسائل مالی برمیگردد؟
▪ از نظر مالی كه ما هیچجا مصونیت نداریم. دستمزدهای رادیو هم واقعا نسبت به برنامههای تلویزیونی خیلی پایینتر است. ولی در عوض هم اصالت دارد و هم شما را راضی میكند. نظمش هم قابل قبولتر است.
● لابد بخش مالی قضیه را هم با خواندن آگهی جبران میكنید. درست است؟
▪ اصلا دلم نمیخواهد آگهی بخوانم. هیچ وقت هم این كار را نكردهام. خدای ناكرده به آن همكارانی كه این كار را میكنند، توهین نشود میگویم من توانایی این كار را ندارم. ولی متاسفانه از توانایی شعر خواندن من هم درست استفاده نمیشود.
● خیلی شاكی هستید خانم علو!
▪ چه بگویم؟ به قول آقای كشاورز: از دست عزیزان چه بگویم، گلهای نیست / گر هم گلهای هست، دگر حوصلهای نیست.
● هنرمندان معمولا از دریافت فیدبكها و واكنشهای مخاطبانشان انرژی میگیرند. حالا كه مشتری رادیو هم درست یا غلط كم شده، شما این انرژی را از كجا تامین میكنید؟
▪ بله، مخاطب رادیو كمتر شده؛ ولی در تهران و برای شما گرفتارها. خیلی جاها مردم هنوز رادیو را كنار نگذاشتهاند. آن انرژی هم خیلی زیاد به من میرسد. وگرنه من ۶۰ سال اینجا نمیماندم.
● راستی تغییر و تحولات رادیو بویژه در بخش اداره كل نمایش از نظر شما چطور بود؟
▪ خیلی خوب بود و به نظرم، روند جدید به بچهها نیروی خیلی زیادی داد. خیلی از كارهایی را كه نمیتوانستیم، داریم انجام میدهیم. برای همین فكر میكنم بچهها هم خیلی راضی باشند.
● و حرف آخر؟
▪ امیدوارم به رادیو توجه بیشتری شود.
● منظورتان از «توجه» همان است كه شاعر میگوید «از هر چه بگذریم، سخن دوست خوشتر است» و اینها دیگر؟
▪ نه (خنده) سخن دوست این است كه رابطه خوب ما با مردم ادامه پیدا كند. در این كار، عشق ونیرویی كه از مردم میگیریم، خیلی مهمتراز پول و این حرفهاست.
-
مرسي به اين همه زحمت:40::40:
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خاطره پروانه به خاطره ها پیوست
خاطره پروانه (خاوری) ردیفدان موسیقی ایرانی بامداد شنبه گذشته در سن 78 سالگی در گذشت. خاطره پروانه، خواننده موسیقی اصیل ایرانی به دلیل شکستگی استخوان پا که از سال گذشته در بستر بیماری به سر می برد پس از تحمل هشت ماه بیماری ساعت 3 بامداد در خانه خود درگذشت.
این هنرمند پیشکسوت موسیقی ایران در گفتگویی که بهار امسال در دیدار نوروزی با خبرگزاری مهر کرده بود آرزو داشت که می توانست در سال جدید باز دیگر در کنار سایر بانوان هنرمند، پیام صلح و دوستی ایرانیان را با زبان موسیقی به گوش جهان برساند که اجل مهلت نداد.
خاطره پروانه در سال 1309 در خانواده ای متوسط، اصیل و هنر دوست به دنیا آمد پدر او خیاط بود و مادرش پروانه از خواننده های عصر قاجار و به ویژه دوره ناصری بود و در حالی که کمتر از سی سال سن داشت به دلیل بیماری سل از دنیا رفت در آن زمان خاطره پروانه تنها چهار سال داشت.
وی در سال 36 به طور حرفه ای کار خود را با ارکستر استاد صبا آغاز کرد و در ادامه با زنده یاد حسن رادمرد، حسین دهلوی، فرامرز پایور و افلیا پرتو کنسرت های متعددی داد.
خاطره پروانه در خصوص چگونگی آشنایی خود با موسیقی چنین گفته است: با ساز و نوای مادرم موسیقی را شناختم و پس از آن آموختن در من نهادینه شد و در تمام دوران کودکی تا نوجوانی و جوانی با موسیقی همراه بودم. زمانی که ازدواج کردم و همسرم علاقه ام را به آواز دید راه را برای من هموار کرد. در همان دوران در مدرسه بنی احمد درس می دادم و در زمان بیکاری برای بچه ها مثنوی می خواندم. در همین بین مدیر مدرسه از من خواست تا سرود صبحگاهی برای بچه ها بخوانم من هم پذیرفتم و بعد از آن برای ضبط کار به استودیو رفتیم و از همان جا بود که با استاد صبا آشنا شدم.
خاطره پروانه یکی از لذت بخش ترین لحظه های زندگی خود را اجرای تصنیف هایی چون آب حیات، صبح شد می دانست که اغلب آنها با ارکستراستاد صبا اجرا شده است او همچنین تصنیف هایی چون دلم شکسته، من سروش آسمانم، نیمه شب ها با دعا را با گروه فرامرز پایور اجرا کرده و بهترین های این آثار را اجرای قطعاتی چون صبحدم ز مشرق در دستگاه سه گاه از آثار درویش خان و همچنین نادیده رخت در آواز اصفهان می دانست.
لازم به ذکر است خاطره پروانه همراه با گروه موسیقی یاران در بیست و چهارمین جشنواره موسیقی فجر (امسال) اجرای کنسرت داشت و قرار بود جمعه 17 آبان ماه نخستین تمرین خود را با این گروه آغاز کند. منبع
افلیا پرتو: پروانه بخشی از فرهنگ موسیقی را برد
پیكر خاطره پروانه به قطعه هنرمندان بدرقه شد
پیكر خاطره پروانه ردیفدان و خواننده موسیقی ایرانی به سمت قطعه هنرمندان بهشت زهرا (س) تشییع شد.
صبح 19 آبان ماه 1387 تالار وحدت میزبان هنرمندان و علاقهمندان موسیقی ایرانی بود كه آمده بودند، خاطره پروانه را به سمت آرامگاه ابدیاش بدرقه كنند. در این مراسم كه با حضور محمد سریر رئیس هیات مدیره خانه موسیقی، انوشیروان روحانی، عباس سجادی مدیر موسسه نغمه شهر، افلیا پرتو، نسرین ناصحی، حسین دهلوی، فریدون شهبازیان، داود گنجهای، بابك رضایی مدیر عامل انجمن موسیقی، محمد حسین احمدی مدیر كل دفتر موسیقی ارشاد و تنی چند از هنرمندان موسیقی برگزار شد، محمد سریر گفت: خاطره پروانه با عشق زندگی كرد با عشق خواند و تا آخرین لحظات زندگی موسیقی را عاشقانه دنبال كرد و من متاسفم كه امروز ارتباط و شناخت درستی میان نسل امروز و هنرمندان نسل او وجود ندارد.
مجری مراسم برنامه را با این قطعه شعر آغاز كرد كه:
این حنجره، این باد، صدا را نخراشید این پنجره، این خاطرهها را نفروشید
در ادامه محمد سریر رییس هیئتمدیره خانه موسیقی گفت: شاید در این سالهای اخیر كه عاشقانه زیستن به هنر و زندگی فراموش شده باشد و همه در فكر نان روز و شهرت هستند، او یگانه بود.
او در ادامه با اشاره به عدم شناخت نسل جدید از موسیقی دانان و هنرمندان قدیم تصریح كرد: روز گذشته در كلاس دانشگاه یكی از دانشجویان دربارهی خاطره پروانه و حضور او در موسیقی پرسید و من متأسف شدم كه ما به عنوان اصحاب موسیقی شناخت مناسبی از موسیقیدانان و هنرمندان گذشته به نسل جدید ندادهایم و هیچ پُل ارتباطی میان این دو نسل ایجاد نكردهایم.
سریر خاطرنشان كرد: خاطره پروانه به دلیل پایبندی كه به موسیقی ملی و ردیف دستگاهی داشت، موفق به انتشار آثارش نشد. در حالی كه اجراهای او در صحنه كارهای جاودان و البته سخت بود، چه بسا كه این هنرمند گرامی تنها خواننده موسیقی ملی بود كه توانایی اجرا با اركسترهای بزرگ را داشت و سالها در كنار صبا، دهلوی، پایور و ... آموزش دید و كارهای بزرگی را اجرا كرد كه الگویی برای خوانندگان بعد از او شد. رییس هیئتمدیره خانه موسیقی در پایان با تأكید بر وظیفه سنگین این مجموعه بعد از مرگ خاطره پروانه گفت: جمعآوری آثار پراكنده او اعم از موسیقی و آثار مكتوب او بر عهده ماست، تا بعد از مرگش غرفهای را در موزه موسیقی به یاد او ایجاد كنیم و این ورق مهم از تاریخ موسیقی ایران را زرین نگه داریم.
در ادامه این مراسم افلیا پرتو سرپرست گروه یاران با اشاره به مرگ ناباورانه خاطره پروانه گفت: خاطره تنها برای ما نبود، بلكه او یك هنرمند بینالمللی محسوب میشد كه هیچیك از ما باور نمیكردیم در این شرایط ما را تنها بگذارند. به همین دلیل هم در وصف مقام این بانوی آواز ایران نمیتوانم سخنی بگویم، هرچند كه او با رفتنش یك بخش از فرهنگ موسیقی ایران را برد و ایكاش از این پس قدر آنها را كه باقی ماندند، بدانیم.
او سپس با اشاره به اجرای گروه یاران در جشنواره موسیقی امسال توضیح داد: به پیشنهاد كامبیز روشنروان قرار بود بزرگداشت خاطره پروانه امسال در جشن موسیقی برگزار شود و به بهانهی آن تصمیم گرفتیم تا اجرای مشتركی با هم داشته باشیم، زیرا كه خاطره پروانه همیشه عنوان میكرد كه تا لحظهای كه نفس بكشد برای مردم ایران و بانوان میخواند. به همین دلیل هم با تمام سختی كه برای ایشان داشت تمرین میكردیم تا روز 22 آذر برنامه داشته باشیم و دلم میسوزد كه آن روز این مسئله را به او نگفتم و او بدون اینكه بداند همه ما چهقدر او را دوست داشتیم از دنیا رفت.
پرتو اضافه كرد: خاطره پروانه عاشق مردم و تماشاگرانش بود و برای آن ها كه ساعتها در صف میایستادند تا صدای او را بشنوند ارزش قایل بود و از دل و جان میخواند و به گفته خودش در هر برنامه مثل یك شمع بخشی از او كم میشد كه من هنوز هم نفهمیدم این همه عشق از كجا آمده بود و افتخار میكنم كه طی ده سال اخیر در كنار او بودم، از او آموختم و راهنمایی گرفتم. پس دعا كنیم تا روحش شاد باشد و در رحمت الهی غرق شود
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آیا واقعا بیژن مرتضوی در فرودگاه امام دستگیر شده است؟
سایت پارسینه نوشت: بیژن مرتضوی عصر جمعه هنگام ورود به تهران در فرودگاه امام خمینی تهران دستگیر شد. این خواننده هنگام ورود به فرودگاه توسط مامورین حفاظت دستگیر شد.
در حال حاضر اطلاعات بیشتری از نحوه و علت دستگیری وی در دست نیست. اگر عبارت "بیژن مرتضوی+دستگیر" را در سایت گوگل سرچ کنید، لینک های متعددی می بینید که همه خبر از دستگیری بیژن مرتضوی در فرودگاه امام داده اند. ولی تمام این لینک ها که یکی از معتبرترینش مربوط به سایت روزنامه ی اطلاعات توسط مخابرات ----- شده است. در اینکه بیژن مرتضوی به ایران رفت و آمد داشته، شکی نیست چون عکس هایی از آقای مرتضوی در شمال (سرخرود) وجود دارد که این مطلب رو تایید می کنه ولی اینکه دستگیر شده یا نه هنوز معلوم نیست!
و اما سایت ایرانیان مالزی اعلام کرده، بعد از شنیدن خبر دستگیری بیژن مرتضوی، با پدر ایشان تماس برقرار کرده و پدر بیژن این خبر را تکذیب کردند و اعلام نمودند آقای بیژن هم اکنون در لاس وگاس بوده و کنسرت دارند.
بدینوسیله خبری که در سایت های اینترنتی درج شده بدین وسیله تکذیب می گردد. البته لازم به ذکر است که آقای مرتضوی برای ورود و خروج از کشور هیچ گونه مشکلی ندارند و آخرین بار نیز حدود 45 روز پیش در ایران حضور داشته اند.
و حالا به گزارش سایت انتخاب – که خبر جدید تری دارد – رییس مركز اطلاعرسانی نیروی انتظامی خبر دستگیری بیژن مرتضوی ویلنیست، خواننده و ترانهسرای ایرانی مقیم آمریكا را تكذیب كرد. پیش از این برخی رسانه ها خبر از دستگیری بیژن مرتضوی را در فروداه بین المللی امام خمینی تهران داده بودند.
سرهنگ احمدی گفت: بیژن مرتضوی در تاریخ 28 شهریور امسال از كشور خارج شده و تا این تاریخ ورود مجددی به ایران نداشته است. بیژن مرتضوی ویلنیست، خواننده و ترانهسرای ایرانی است. سبک موسیقی او در آثار بیکلامش ترکیبی از موسیقی سنتی ایرانی و موسیقی پاپ است.
تاکنون ۸ آلبوم از وی منتشر شده است و با وجود این که آلبوم های او حق انتشار در ایران را ندارند قطعات بی کلام او بارها از تلویزیون ایران پخش شده است. در سال ۱۹۷۹ میلادی به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد و به تحصیل در رشته موسیقی در دانشگاه ایالت تگزاس ادامه داد. سپس در سال ۱۹۸۵ در کالیفرنیا سکونت کرد و اولین آلبومش را عرضه کرد.
مشخصه ای که او را از نوازندگان دیگر متمایز می کند توانایی او در نواختن همه سازهای به کار رفته در آثارش است. تور داخلی و بین المللی که از سال ۱۹۹۰ آغاز شد برای او مخاطبان فراوانی در سر تاسر جهان فراهم کرد.
اکنون او به عنوان اولین هنرمند ایرانی که تحت حمایت شرکت هایNederlander Productions Jeep Eagle New Dodge Chrysler می باشد شناخته شده و مورد احترام است.
در سوم ژوئیه ۱۹۹۴ بیژن مرتضوی اولین هنرمند ایرانی بود که در Greek Theater به اجرای برنامه پرداخت. یکی از قطعاتی که او در این کنسرت اجرا کرد حماسه (Epic) نام داشت که در یازده سالگی ساخته بود.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جواد یساری: آلبوم آخرم نگیره، خداحافظی می کنم
اکبر دلداده: در حالی که سال های اخير، رونق اقتصادی دبی، اين شهر را به فرصتی برای موسيقی ممنوع شده ايرانی بدل کرده، در کنار ستاره های محبوب موسيقی پاپ ايران، مردی فرصت ظهور دوباره يافته که در تمام سال های ممنوعيت خوانندگی اش، در تهران، يک مغازه سمساری را اداره می کرد: جواد يساری.
اين روزها، آنها که می خواهند با ترانه سپيده دم ساعتی خوش باشند می توانند در يک کلوپ شبانه در دبی، رو به روی صحنه جواد يساری بنشينند؛ او که حالا ديگر به يکی از نمادهای فرهنگ کوچه – بازاری ايران بدل شده و خود به اين موضوع می بالد.
آقای يساری اگر چه به گفته خودش، به دليل انقلاب سال ۵۷، فرصت معروف شدن را از دست داده، اما بی شک يکی از معروف ترين خواننده هايی است که آنها را با واژه هايی چون لاله زاری يا کوچه بازاری توصيف می کنند.
او در مصاحبه، شبيه ترانه هايش است: رک و پوست کنده، متواضع و کوچيک همه!
جواد يساری: اگه اجازه بديد اول از همه سلام عرض می کنم خدمت همه هموطنان عزيز. اميدوارم هر جای دنيا که هستند هميشه خرم و شاداب باشند. ما هم خيلی کوچکشون هستيم. من سال ۱۳۲۳ در ميدان شاپور، بخش چهار تهران به دنيا اومدم که تقريبا وسط تهرانه. بچه آخر خانواده بودم و همه کتک ها رو من خوردم و دو تا خواهر دارم با چهار تا برادر. ما هفت تا بوديم يعنی از نيم جين يکی بيشتر.
تحصيلات را تا کجا ادامه داديد؟
ببينيد من سواد خيلی کمی دارم و به خاطر همين هم شعر تمام آهنگ هام رو حفظ می کردم، چون که مث باقی خواننده ها و توی استوديو نمی تونستم از روی نت بخونم، ولی بالاخره اونقدری معلومات دارم که بتونم خودم رو جمع و جور کنم.
قبل از خوانندگی شغل شما چی بود؟
من اول تو بازار بودم و تمرين کشتی می کردم. بعدا از بازار اومدم بيرون و مغازه سمساری وا کردم و ورزش رو هم ادامه می دادم تا اينکه مشکل پا پيدا کردم و مصدوم شدم و گذاشتم کشتی رو کنار. اما کاسبی می کردم تا اينکه متاسفانه متاسفانه ورشکست شدم. پيله کردند و گفتند که عيب نداره بيا بخون. خلاصه بخون بخون، خنده خنده خنده، اينم که جلوت نشستم.
ولی يک ته صدائی داشتم و دوستان خيلی محبت کردند، پيله کردند و گفتند که عيب نداره بيا بخون.
خلاصه بخون بخون، خنده خنده خنده، اينم که جلوت نشستم.
دقيقا از چه سالی شروع به خوندن کرديد؟
من از پونزده شانزده سالگی می خوندم، اما به طور حرفه ای ۱۳۵۲، با آهنگی از آقای علی نودوست بود که تبديل به صفحه شد. بعد از اون آقای بدر يک آلبوم به من داد. ولی من اصل کارم غزل خونی بود تا اينکه دوستان تشريف آوردند و محبت کردند و آقای مهنازيان اومدند و شروع کرديم به کار خوانندگی.
کجا می خونديد در اون زمان؟
والله توی کافه های کوچيک. کافه هائی با کلاس خيلی پائين. البته برای من اونجا مث کافه ميامی بود اما در اصل سه راه شاه قديم، خيابون جمهوری الان، توی کافه هايی مثل لوکودوس و تئاتر پارس می خوندم.
می تونيد بيشتر از از اون فضاها و آدم ها برای ما بگيد؟
من خاطرات خوبی از دوستی که روحش شاد باشه، خدا بيامرز نعمت الله آقاسی دارم. من اول رفتم تئاتر دهقان، ديدم موفقيت نيست. با آقاسی دوست بوديم، هم ورزشی بوديم، ايشون بدنساز بود ورزشکار خيلی خوبی بود. خدا بيامرزتش، نور به قبرش بباره ايشاالله.
رفتم پيشش گفتم ميشه بيام تئاتر شما؟ گفت اول برو تئاتر دهقان خودت رو درست کن، بساز، بعد من ميارمت اينجا و همين هم شد و آقا نعمت من رو برد تئاتر پارس و با هم دوست بوديم تا آخرش که ايشون ... خدا بيامرزتش.
هيچ وقت به اين موضوع فکر کرديد که چرا موسيقی شما رو کوچه بازاری توصيف می کنند؟
خدمتتتون بگم که من وقتی اومدم توی لاله زار صد و هفتاد هشتاد تا خواننده توی اون خيابونی که سه هزار متر هم نبود می خوندن. من آخرين خواننده ای بودم که اومدم. فقط توی تئاتر ما علی نظری، جاش خيلی خالی، حسن شجاعی، خدا شفاش بده، استاد آقاسی خدا بيامرز، مجيد فرهنگ و ده پونزده تا ديگه می خوندن. من موقعی که اومدم تئاتر پارس به آقا نعمت گفتم که تئاتر شما يک کلاس ديگه ای داره، من يک مقداری می ترسم اينجا بخونم. خدا بيامرز گفت پنج تا صلوات بفرست و برو و همون شد که من تا زمانی که انقلاب شد اونجا موندم و خوندم.
من شخصا افتخار مي کنم که خواننده لاله زارم، خيلی ها مثل بعضی از خواننده های معروف امروز که نمي خوام اسمشون رو بيارم از لاله زار به همه جا رسيند. ولی نمی دونم چرا دلشون نمی خواد اين موضوع رو بگن. بايد افتخارکنند که خواننده کوچه و بازارند.
چند تا آلبوم در مجموع داريد؟
پنج تا، الان ميگن سی دی ولی ما می گفتيم کاست، پنج تا کاست خوندم و آخريش سپيده دم بود که سال ۵۶ خوندم. من سالی يک کاست می خوندم ولی تا اومديم معروف بشيم انقلاب شد و ديگه نخونديم.
درآمد اصلی شما در آن زمان از چی بود؟ از خوندن توی تئاتر يا فروش کاست؟
اون موقع ها به کسی پول بابت ضبط کاست نمی دادند يا اينکه پول خيلی کمی می دادند. مثلا من بابت خواندن آهنگ سپيده دم در استديو سيصد تا تک تومانی پول گرفتم. يعنی هر آهنگی که می خوندم فقط سيصد تومن بهم می دادند.
فقط موقعی که سپيده دم گرفتش و اون همه فروش داشت، يک ماشين واسم کادو دادند. من هم چون وضع مالی خوبی نداشتم مجبور بودم هر جا برم و بخونم، اين کافه، اون کافه.
اون موقع به ما مي گفتند خواننده های کوچه بازاری ولی حالا که همه دارند از آهنگ های ما تقليد می کنند ما شده ايم خواننده های مردمی که اون هم به خاطر کلاس کار خودشونه که اين اسمو رو ما گذاشتند نه به خاطر ما.
خدا بيامرزتش خانم مهستی آهنگ سپيده دم ما رو خوند و حداقل نکرد يک زنگ به ما بزنه بگه اجازه ميدی يا نه. البته من ازش ممنونم، چون باعث شد کار من جاودانه بشه. ما رو نگه داشت با اين آهنگ. يعنی دست به کار نزد فقط تنظيم بهتری کرد که خيلی قشنگ شد. وقتی هم که ديدمش ازش تشکر کردم و دستش رو هم بوسيدم.
فکر می کنيد علت محبوبيت موسيقی شما بين بعضی ها، چيه؟ محبوبيتی که باعث می شه خواننده ای مثل مهستی کار شما رو بازخونی کنه؟
ببينيد کار موسيقی، کار کتاب نويسی و چيزهائی که مربوط به هنر ميشه، بايد عين کفش مشکی باشه، عين کت شلوار مشکی باشه. هم تو عروسی بپوشی هم تو عزا.
باور کنيد به قدری مردم استقبال کردن که من رفتم ۴۰ ميليون تومن پول خرج کردم تا يک آلبوم جديد بدم بيرون. کارهايی که ما داديم بيرون فقط سعی کرديم که درد دل مردم رو بگيم. الان درد دل مردم بيشتر شده و به همين خاطر من کارهام رو دوباره که تکرار می کنم باز هم می بينيد که مردم خوششون مياد.
ولی من توی اجراهای جديدم مثلا ارگ استفاده می کنم که مردم بيشتر بپسندند. ولی باور کنيد به قدری مردم استقبال کردن که من رفتم ۴۰ ميليون تومن پول خرج کردم تا يک آلبوم جديد بدم بيرون.
البته الان نمی خوام راجع به اين آلبوم هيچ حرفی بزنم ولی وقتی که اومد بيرون خودتون می بينيد که چقدر کار قشنگيه و اونهايی که کار کوچه بازار رو قبول ندارند هم با شنيدن اين آهنگ ها نظرشون عوض می شه. البته ادعا ندارم و پشتيبانيم هميشه به خدا بوده. ببينيد ما الان بايد بازنشسته باشيم نه اينکه بريم روی سن هر شب بخونيم توی اين شهر غريب.
توصيفاتی مثل موسيقی کوچه بازاری، بار منفی دارن، شما از اين موضوع ناراحت نمی شين؟
اون وقت ها راديو و تلوزيون از من دعوت نمی کرد و مثلا به خود من می گفتند که اين آدم لاته و همه مشتری هاش هم لاتند. در صورتی که همه، ميدونی ها و آدم های باشخصيت با زن و بچه شون می اومدند تئاتر ما.
من وقتی آهنگ بچه ها رو خوندم خيلی ها از طلاق منصرف شدند. خدا شاهده بعضی از بچه ها می اومدن تئاتر پارس و از من تشکر می کرن که با اين آهنگ از جدا شدن پدرمادراشون جلوگيری کرده بودم. اين يعنی موسيقی کوچه بازار. حالا هر کی هر اسمی که می خواد روش بذاره.
داستان آهنگ بچه ها چی بوده؟
نزديکی های کرج يه يتيم خونه بود که ما بعضی وقتها می رفتيم سر می زديم. بعضی از بچه ها خيلی خوشگل بودند که متاسفانه بابا ننشون ولشون کرده بودند به اميد خدا.
من در اونجا احساس کردم که اين سوژه خيلی جالبه و می تونه درد دل اين بچه ها رو بگه و همين شد که اين آهنگ رو که با يک دکلمه شروع می شه خوندم و خيلی خيلی ازش استقبال شد. درباره آهنگ مادر هم داستان تقريبا همين جوری بود و وقتی که رفته بودم خانه سالمندان اين ايده به ذهنم رسيد که يک آهنگ برای مادرها بخونم.
همه کارهای من داستان داره و بی دليل هيچ آهنگی رو نخوندم. حالا ممکنه که شاد باشه ولی مهم اينه که شعرش چی باشه. من هميشه سعی می کردم که شعرهای تاثير گذار انتخاب کنم.
شما از آخرين چهره های موسيقی کوچه بازاری ايران هستيد و بعضی از هم دوره ای های شما مثل سوسن و آقاسی فوت کردند. آيا هنوز مردم با اين نوع از موسيقی ارتباط برقرار کردند؟
بله. خوشبختانه مردم و به خصوص جوون ها خيلی به من محبت دارند. شما يک شب بيائيد به برنامه من و ببينيد مردم برای من چی کار می کنند. ببينيد من از نظر مالی مشکل آنچنانی ندارم و درآمدم نسيتا خوبه. البته اينکه می گم خوبه يعنی فقط يک خونه توی تهران دارم. آقای ابراهيم تاتليس در ترکيه برج دارد و ما خانه داريم. اما عشق هائی که در ايران است توی کشورهای ديگه نيست. ما با سختی و جون کندن خواننده شديم و الان موقع بهره برداری عشقی ماست.
ما بايد الگو بشيم برای جوون ها. من الان با ۶۳ سال سن يک دونه دندون خراب ندارم و همه عمرم رو ورزش کردم و تا حالا لب به سيگار نزدم. حالا الگو نشديم عيبی نداره، چون قسمتمون نبوده ولی من از مردم راضی ام، بيش از حد هم راضی ام، يعنی اصلا فکر نمی کردم يک روزی مردم اين همه به بچه های کوچه بازار احترام بگذارند. همون کوچه بازار قبوله، ما همين رو هم قبول داريم.
اون هايی که از سبک ما ايراد می گيرند بيايند و ببينند که چه آدم های با کلاس و کار درستی، شب ها برای ديدن برنامه من ميايند به کاباره. حتی خيلی ها از ايران ويزا و بليط می گيرند و ميان برای شنيدن آهنگ های من، که اين موضوع من رو خيلی ناراحت می کنه چون که مملکت ما هر ثانيه اش يک قشنگی داره و حيفه که اين برنامه ها توی کشور خودمون برگزار نمی شه.
چقدر به موفقيت آلبوم تازه خودتون اميد داريد؟
قسم خوردم اگه اين آلبوم آخرم نگيره، برای هميشه از اين کار خداحافظی کنم و همه چيز رو ببوسم و بگذارم کنار. ببينيد تلويزيون های لس آنجلسی درباره ما خيلی تبليغات بدی می کنند و من واقعا از اين بابت ناراحتم.
ما می گيم بابا خمس اين کار شما اينه که از ما آهنگ پخش کنيد و هوای قديمی ها رو داشته باشيد. همه چيز که پول نيست. حالا ما چون پول تبليغات نداريم بايد اينجوری پاسوز بشيم؟ هر کی به فکر خودشه
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پازوکی از پرکارترین ترانه سازان و ترانه سرایان ایرانی است
جهانبخش پازوکی در سال ۱۳۱۶ خورشیدی در شیراز متولد شد. یکی از پرکارترین ترانه سازان و ترانه سرایان ایرانی است. شاید نکتهای که پازوکی را از دیگر آهنگ سازان جدا می کند، نوشتن شعر و آهنگ یک اثر است. کاری که در اکثر موارد به وسیله دو نفر انجام می گیرد. از سویی در لس آنجلس و در بین همکاران او شایع است همسر وی سراینده این اشعار است.
پازوکی در ۷ سالگی به علت علاقه فراوان به موسیقی وارد این عرصه شد و در ابتدا به یادگیری فلوت پرداخت. اما بعدها به صورت حرفهای به فراگیری و نواختن ویلن پرداخت. پازوکی در سن ۱۴ سالگی شیراز را به مقصد اصفهان ترک کرد و در این شهر زیر نظر جلیل شهناز و تاج اصفهانی به فراگیری موسیقی پرداخت.
پازوکی همکاری خود را برای شعر و آهنگسازی با خوانندگان مشهور ایرانی مانند گلپایگانی، مهستی و هایده ادامه داد و در سال ۱۹۷۹، پس از انقلاب ایران را به مقصد امریکا ترک کرد. جهانبخش پازوکی تا کنون بیش از ۱۰۰۰ اثر از خود به جای گذاشتهاست.
پازوکی در سال ۲۰۰۵ به خاطر زحمات چندین ساله در موسیقی و هنر ایرانی و حفظ موسیقی اصیل ایرانی در غربت جایزه شیر بالدار طلائی را از آکادمی جهانی هنر، ادبیات و رسانه در یافت کردند. وی دارای دو فرزند به نامهای نیلوفر و نگار است
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یگن در سال 1308 در شهر همدان به دنیا آمد و نام کامل وی ویگن دردریان بود او از سال 1330 با خواندن آواز فعالیت هنری خود را آغاز کرد. شروع فعالیت او در سال 1332 با خواندن آواز بر فیلم چهره آشنا ساخته حسن خردمند بود از عمده آوازهای شادروان می توان به قناری، مراببوس، گلی از بهشت، دختر دریا، زن ایرونی، همیشه یاد توام، شادوماد، هفت هشت، مرا به یاد بیاور، دو کبوتر، مهتاب و ده ها ترانه خاطره انگیز دیگر اشاره کرد. حدود نیم قرن پیش در یک روز تابستانی که جوانی ارمنی به نام ویگن دردریان در باشگاه ارامنه آرارات ترانه های ارمنی می خواند، توجه ساموئل خاچیکیان، فیلمسازی که با فیلم هایی مانند بازگشت و دختری از شیراز غوغایی در سینمای ایران آن سال ها برانگیخته بود، را جلب کرد. ساموئل از همان باشگاه برای فیلم چهار راه حوادث، آرمان و ویگن دردریان را انتخاب نمود و به دلیل صدای خوش ویگن شعری هم برایش سرود که در آن فیلم به صورت ترانه بر روی صحنه های گردش ناصر ملک مطیعی و مینا مغازه ای، توسط ویگن اجرا شد و این نخستین اجرای رسانه ای ویگن به شمار می رفت. چرا که هنوز به رادیو راه نیافته بود.
از خاطرات بیاد ماندنی گذشته می توان به برنامه داستان شب رادیو اشاره کرد. شاید برخی از ما بخاطر داریم که هر هفته چهارشنبه ها در پایان آخرین قسمت قصه آن هفته، ترانه لالایی ویگن پخش می شد. صدای ویگن و ترانه هایش هیچ گاه از خاطر ما نخواهد رفت. به درستی می توان ویگن را سلطان بی رقیب جاز ایران دانست. وی از همان ابتدا سبکی نو را در موزیک ایران بنا نهاد. در آن زمان که موسیقی کشور جز ترانه های کوچه باغی و کافه ای حرف دیگری برای گفتن نداشت ویگن حرف و کلامی نو زد و با آهنگ های موزون و بهره گیری از تنظیم های استادان بزرگی همچون مهندس خرم و ...... توانست مدت 50 سال به عنوان یکه تاز صحنه ها در اوج باشد. روحش شاد و یادش گرامی.
یادداشت و خاطره ای با ویگن
محمد افراسیابی: به محض باز کردن در آپارتمان، همسرم گفت: دوستت مرد! پرسیدم: کدام دوست؟ جوابش ویگن بود. میانهی من و ویگن هرگز رابطهی دوستی وجود نداشته است. او را بسیار دوست میداشتم، هم خواندنش را و هم منشاش را.
شنیدن خبر، مرا به دورها برد، به دوران جوانیام. رفته بودیم آبادان با حسین باختری. میهمان برادرش منصور اردلان بودیم که مهندس شرکت نفت بود. روز و روزگار خوبی داشت و همسری مهربان و زیبا با پسر و دختری و در بواردهی جنوبی ساکن بودند.
اولین بارم بود که آبادان را میدیدم. روزی منصور به خانه آمد و گفت: از اهواز تلفن کردهاند که ویگن شب جمعه در باشگاه قایقرانان اهواز کنسرت دارد. همه میهمان من هستید. راهی اهواز شدیم. باشگاه غلغله بود از مردم. شمار همدانی ها هم بسیار. دورهم جمع شده بودیم. من، حسین و هوشنگ برادر خانم منصور که اهوازی بود. از موسیقی سررشتهئی داشت و بلد ما هم بود. بزرگترها را به حال خویش وا نهادیم و به خویش پرداختیم.
ویگن چند ترانه خواند یادم نیست. خسته شده بود، مردم دست بردار نبودند. مرتب کف میزدند، او باز میگشت و دوباره میخواند. چند بار به روی صحنه بازگشت، یادم نیست. آخرین بار که برگشت گفت: خستهاست، عذر خواست و اجازه ی رفتن گرفت. من کـه سرم گرم شده بود، جلو رفتم و گفتم: همدانیها با معرفتاند. به خاطر هم شهریات به خوان. او گفت: چشم! برای تو همشهری جوانم میخوانم. این اولین و آخرین دیدار من بود با او.
به عقب تر بر میگردم، به آن وقتها که تازه او را کشف کرده بودم. به روزهائی که اگر ۳۵ ریالی اضافه در جیبم می یافتم، یکراست به فروشگاه صابری میرفتم و صفحهئی از ویگن میخریدم. به یاد محمدعلی منوریان میافتم که او هم عاشق صدای ویگن بود. راستی او چه شد. اوه... سالهاست که از او خبری ندارم. معلم بود و بچه محل و چند سالی بزرگتر. هر وقت آهنگ ویگن جدیدی ر ا اجرا میکرد، حتما به من خبرش را میداد.
به خودم باز میگردم. جلوی کامپیوترم مینشینم. تلاش بیفایده ایاست. پیش چشم پزشگ بودهام. قطرهی آتروپین کار خودش را کرده است. همه چیز را تیره و تار میبینم. نوشتن امکان ندارد. ویگن میخواند و من روی تخوابم دراز کشیدهام. با نغمههای کاروان از ره رسیده ساربان آزرده دل، از دیدناش دروازه و دروازه بان دل داده، در، شب سفر خیال ره، که، تاسحرو احساس میکنم که این منم که از او جدا میشوم.
چشم های من است که به دنبال او تا آن سر دریاها دوان است. و به این میاندیشم که سلطان جاز ایران، پس از این همه سال خواندن، اندوختهئی نداشت که هزینهی بیماریاش کند. گر چه دوستاراناش همتی کردند و بیاریاش شتافتد.
او ادامه می دهد: در این سفر بهر کجا سفر نمود دو چشم او به روزن کجاوه بود دو چشمان ویگن نیز هیمشه به یاد وطنش بود. بیاد اجرای کنسرتش می افتم در شهر هوفش سوئد، در اوخر دههی ۷۰ میلادی، که به محض ظاهر شدناش به روی صحنه، پرسیده بود: کسی از همشهری های من نیز بین شما هست؟ زیبا، دخترم گفته بود: بله! پدر من همدانی است و شما را هم بسیار دوست میدارد. کند دل، ای خدا خدا! که چون شوم از و جدا؟ فردا جدائی میرسد آخر به پیایان این سفر آن مه ندارد بعد از این با ساربان کاری دگر!
ویگن به سفر خویش یایان داد. او هم رفت و دیگر برای ما نخواهد خواند. اما ما چی؟ نسلی که با صدای آسمانی او از خواب بر میخاست و با ترانهئی از او به خواب میرفت. به خواب ای دختر نازم! به روی سینهی بازم و این سؤال آزارم میدهد. آیا مائیم که به او مدیونیم؟ و به یاد گفتهی فردوسی توسی میافتم که فرمود:
تفو بر تو، ای چرخ گردون، تفو!