شمع ِ روشن ،آنقدر در تاريكي خجالت كشيد كه آب شد ...
Printable View
شمع ِ روشن ،آنقدر در تاريكي خجالت كشيد كه آب شد ...
هر وقت زنگ زدم فلسطين، ديدم اشغال است.
ماهی ها نمی توانند یکیدیگر را خیس کنند.
تختخواب دونفره بعد از مدتی صاحب فرزندی به نام گهواره شد
مرد که ضـعـیـف باشد . . . زن می شود ضـعـیـفـه !!
کاش بعضی گندم نما ها جو بودند که حتی ارزن هم نیستند
اگه گریه کردن دردها رو دوا می کرد ؛ تو داروخونه پیاز می فروختن . . .
وقتی خواندن کتاب های سیاسی ممنوع شد،مردم به خواندن در ودیوارهای شهرپرداختند!
نانوا هم جوش شیرین میزند بیچاره فرهاد..................
در جایی که همه می لنگن ، همه به فردی که نمی لنگه می خندند.
آن مرد از آسمان آمد و دیش را با خود برد!!!!!!!!!!!
سرانجام کبری تصمیم خود را گرفت ، و از کتاب ها رفت ....