-
این یک داستان بسیار کوتاه تخیلی است و هر گونه اتفاق که در داستان است و مشابه آن برای دوستان بنده اتفاق افتاده است تنها جهت شوخی روایت می شود و لاغیر.
داستان والنتاین
داستان والنتاین همیشه همانطور که در جاهای مختلف روایت می شود نبوده است بلکه داستانی که در پیش می آید همانا داستان واقعی است. پس از حفاری در کشور سوریه دست نوشته هایی بر روی پوست آهو به دست آمد و دانشمندان نزدیک به دو سال بر روی این دست نوشته ها تحقیق کردند، آنها را ترجمه کردند و آنها را در اختیار افکار عمومی قرار دادند و به داستان واقعی والنتاین پی بردند. و این است داستان والنتاین:
جریان داستان مربوط به هزار سال پیش است.
آنگونه که روایت می شود داستان اصلا در مورد شخصی به اسم والنتاین نبوده است بلکه در مورد شخصی است به نام همفری بوگارت (اگر این اسم به نظر شما آشنا به نظر میاد تنها یک تشابه اسمیه) که شخصی بود مسیحی و در شام (همان سوریه قدیم) می زیست. زمانی که او نوجوانی بیش نبود با دختری به نام جنیفر لوپز (این دیگه واقعا تشابه اسمیه) به صورت تلفنی دوست شد. یعنی به همین راحتی هم نبود که با او دوست شود. همفری دوستی داشت به نام عباس که همین عباس با جنیفر چت می کرد و بعضا هم تلفنی صحبت می کرد.
همفری بدون اینکه جنیفر را ببیند عاشق او شد. عباس هم همین موضوع را فهمید و بارها از همفری خواست تا با جنیفر صحبت کند ولی او زیر بار نمی رفت. عباس خیلی شبیه جوانهای امروزی بود. یعنی چندین دوست دختر داشت و هر وقت از هر کدام از آنها خسته میشد با او قطع رابطه میکرد و در همان زمان هم از جنیفر خسته شده بود و برای همین از همفری می خواست تا او با جنیفر دوست شود. ولی همفری نمی خواست رابطه وی با جنیفر به این صورت آغاز شود. همفری مخفیانه سعی و تلاش بسیار نمود تا توانست ID جنیفر را به دست آورد. ولی وقتی خواست تا برای جنیفر PM بگذارد متوجه شد که بلد نیست تا ID او را ADD کند. به همین منظور از یکی از دوستانش خواهش کرد تا این کار را برای وی انجام دهد. این داستان هم توسط همین شخص بر روی پوست آهو نوشته شد تا امروز به دست ما برسد. بعد از PM ها و E_Mail های فراوان نوبت به صحبت های تلفنی رسید و بعد یک روز قرار ملاقات گذاشتند. قبل از روایت قرار ملاقات باید این نکته را متذکر شوم که همفری مقداری زشت بود و برای همین کمی از قرار ملاقات می ترسید. البته ترس وی هم بی دلیل نبود چون جنیفر به محض دیدن او گفت : همفری، همفری که میگفتی تویی. اَه اَه برو گمشو با اون ریخت ........ پسره ...............................خجالت هم نمی کشه ................
( کلیه فواحش به دلیل عفت کلام سانسور شده ولی اگر می خواین اصل مطلب رو بخونید می تونید به موزه لوور بخش گراند گالری مراجعه کنید)
همفری بعد از این ماجرا بسیار بسیار ناراحت شد و افسرده گشت. جنیفر هم به جهت ادامه تحصیل به کشور ایتالیا رفت. همفری برای اینکه درد خود را تسکین دهد یک وبلاگ راه اندازی کرد و شروع به نوشتن مطالب عاشقانه کرد. مطالبی پر از سوز و گداز که دل هر خواننده آن مطالب را خون می کرد. جنیفر هم در ایتالیا عاشق مردی به نام کاسانوا Casanova شد ولی بلافاصله فهمید که این مرد علاوه بر او با 120 دختر دیگر هم دوست است (در مورد جریان کاسانوا فیلم هم ساخته شده حالا بگید این داستان الکیه).
جنیفر هم که بسیار افسرده شده بود یک روز در حال وبگردی اتفاقا به وبلاگ همفری برخورد کرد. با اینکه همفری مطالب خود را با نام عاشق دلشکسته می نوشت ولی جنیفر فهمید نوشته های همفری است. وی از کار پیشین خود بسیار نادم و پشیمان گشت و بلافاصله به بازار رفت، وارد یک مغازه اسباب بازی فروشی شد و یک خرس عروسکی برای همفری خرید و از طریق پست پیشتاز برای او فرستاد. وقتی خرس به دست همفری رسید بسیار خوشحال شد. بر روی خرس نوشته شده بود Valentino Rossi که نام کارخانه سازنده بود ولی همفری فکر کرد پیغامی به ایتالیایی است و کلمه Valentino را به اشتباه Valentine خواند. او آن خرس را به همه نشان داد و از آن روز بود که مردم آنجا آن روز را خرس عروسکی به دست همفری رسید روز والنتاین نامیدند و هر سال آن را به یاد عاشقان جشن گرفتند. بعد از مدتی جنیفر هم به وطن خود بازگشت و آن دو با هم ازدواج کرده و سالهای سال به خوبی و خوشی در کنار هم زیستند.
و این بود داستان واقعی والنتاین.
-
اگرپسری بر ضد دخترها حرفی زد بدونید
ازهمه بیشتر دنبال دخترهاست و براشون له له میزنه!!
حکایتش حکایت همون گربه هست که دستش به گوشت نمیرسید می گفت پیف پیف بو می ده!
تا حالا صد تا دخترسر کارش گذاشتند و حالشو گرفتند !
تا حالا هر چی التماس کرده دخترای ناز ایرونی که سهله یه وزغ ماده هم تحویلشون نگرفته!!
توی دانشگاه نمره های ماکزیمم دخترا رو دیده و برای اینکه کسی نفهمه آی کیوش در حد کلوخه مجبوره بشینه برای دخترا حرف در بیاره
تو خونه همش به خاطر شلخته بودنش (مخصوصا موها و دماغ ) و تمیزی و خوشتیپی خواهرش مدام زدند تو سرش
از اینکه با صد نوع مدل موی مختلف و خط ریشای عجیب غریب نمیتونه قیافه مثل اژدهاشویه کم شبیه آدما بکنه به دخترای ایرونی که با آرایش زیباتر میشند حسودی می کنه
می بینه یک نفر تو دنیا پیدا نمیشه که فقط یه بار منتشو بکشه و باید یه عمر ناز کش باشه
می بینه خیلی از مردا و پسرای اطرافش (وحتی خودش) حاضرند با اشاره یه خانم همه چی شونو فدا کنند اون وقته که یه جاش به شدت میسوزه
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
فرهنگ اصطلاحات يک زن
برزن :ريشه تاريخي کلمه زن ، بر + زن ، زن برتر ، زن برتر از مرد ، هر زني
راهزن : راننده اي که مونث باشد (مثال : راهزن کاميون ، راهزن اتوبوس ، راهزن وانت ، راهزن تاکسي ، راهزن موتور ؛ راهزن الاغ)
ظنين : در متون تاريخي به صورت زنين آمده است ، جمع مکسر زن ، زنها
زنجان : سرور ، همان زن اس به شيوه صميمانه ، چيزي که همه مردها مجبورند بگويند
نازنين : مرد ، نا+زن+اين(اين يارو که زن نيست)، يک نوعفحش رکيک ، عبارتي براي تحقير جنس دوم
مرزنگوش : کاربرد خاصي ندارد اما با توجه به ريشه تاريخي آن (مرد + زن + گوش) نتايج زير برداشت مي شود : 1. مردي که به حرف زنش گوش مي کند.
2. زني که گوش مردش را مي کشد.
3. مردي که گوش زنش گوشواره مي کند.
4. ...
زنگوله : مرد خرفت ، هر مردي ، يکي از کساني که زنها به راحتي گولشان مي زنند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زنبيل : نيروي امنيتي اجتماعات زنانه ، زني که با بيل دفاع مي کند ، گاهي در معاني زن کشاورز نيز آمده است
: بدبخت ، مردي که همزمان چند زن دارد
کف زن : زن کار درست ، خانمي که همه را در کف مي گذارد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زنبور : ترجمه تحت الفظي لغات در زبان انگليسي
زندان : (به فتح ز)محل اجتماعات بانوان ، رديف اول کلاس
زندان انفرادي الکترونيک : پشت ميز کامپوتر حاوي ياهو مسنجر
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
-
در حکایت جوراب های سوراخ رییس بانک جهانی
لعنت به تو ای زن که مرا خوار نمودی
شرمندۀ هم دوست هم اغیار نمودی
گر دوخته بودی تو دوسوراخ چه می شد؟
جوراب مرا شهرۀ ادوار نمودی
من گرچه خسیسم تو ولی تنبل و کودن
آخر تو چرا تنبلی در کار نمودی
با این دوتا سوراخ شدم مضحکۀ خلق
بر آبروی بانک تو ادرار نمودی
-
طرز تهيه اوتول
پيكان (ترجيحا مدل قبل از 52): 1 عدد
رنگ (ترجيحا فابريك و بدون تصادف): سبز يشمي يا قرمز جگري
تودوزي: فابريك، با روكش كرك دار به رنگ مشكي
جلوداشبورد و قسمت داخلي درها: فابريك از جنس چوب گردو.
ابتدا خودرو مورد نظر را كاملا شسته و ضدعفوني مينماييم. به يك عدد كمك فنرساز مراجعه كرده و از او ميخواهيم كمك فنرها را كاملا بخواباند به طوري كه خودرو به صورت كرم خاكي روي خيابان بخزد.
پس از خروج از فنر سازي به سراغ يك صافكار حرفهاي رفته و از او ميخواهيم كه درها را كاملا رگلاژ نمايد به صورتي كه با كوچكترين اشاره، بسته شود.
پس از آن به يك بوتيك اتومبيل مراجعه كرده و تعداد زيادي آينه محدب در انواع چهارگوش و دايرهاي خريده و به صورت زير آنها را در خودرو نصب ميكنيم: دو عدد آينه بغل محدب، يك آينه محدب عريض (50 سانتيمتري) در وسط، دو عدد آينه در طرفين داشبورد در داخل، دوعدد آينه روي گلگيرها، دوعدد آينه گرد محدب كوچك در دو گوشه بالاي شيشه جلو.
سپس داخل اتاق بچه را ميگرديم و از داخل اسباببازيهايش يك كله عروسك كوچك (تقريبا به اندازه توپ تخممرغي) كه موهايش تا دم داشبورد برسد پيدا كرده و آنرا به عيال محترم تقديم ميكنيم تا آنرا كاملا آرايش نموده و موهايش را نيز درست كند و آن را از آينه 50 سانتيمتري وسط شيشه جلو آويزان ميكنيم. در صورت تمايل نيز ميتوان از انواع بوگير آويز، در زير و يا بالاي اين كله عروسك استفاده نمود. (به جاي عروسك از سيدي هم ميتوانيد استفاده نماييد.)
بعد از اين قسمت به تعداد زيادي كارت تلفن ژاپني كه داراي عكسهاي مناظر، هنرپيشهها ويا... و مقداري پرچم كشورهاي مختلف و شركتهاي اتومبيلسازي نياز داريم. كارتهاي تلفن را در واشر لاستيكي اطراف شيشه جلو نصب ميكنيم. پرچمها را نيز روي شيشه جلو از بالا تا پايين به صورت يك يا چند رديف كنار هم آويزان مينماييم. اگر تعدادي از پرچمها يا آرمها اضافه آمد، آنها را روي كليدهاي چراغ و برف پاكن كن و خلاصه هر جا كه دستمان رسيد نصب ميكنيم.
در بخش داخلي دربها، جائيكه شيشه بالابر نصب شده، تمام سطح را از يك نايلون محكم و بيرنگ يا آبي كمرنگ پوشانده و و زير آن عكسهاي انواع هنرپيشههاي هندي، راكي، آرنولد ، شكيلا، گوگوش و ... را قرار ميدهيم تا خوشگل شود!
به كليد كوچك درب داشبورد يك جاكليدي مناسب و حجيم آويزان ميكنيم. همچنين قسمتهاي چوبي داشبورد را پارافين و يا روغن ميزنيم تا كاملا براق شود. دو عدد بوق بنزي و يك عدد بوقي كه صداي درينگ (زنگ ساعت كوكي) ميكند روي خودرو نصب مينماييم.
يك عدد ضبط سوني 56 نيز در قسمت مربوطه نصب مينماييم. دو عدد باند كوچك گرد (توييتر) روي شيشه جلو، دو عدد باند خربوزهاي در زير شيشه عقب و دو عدد هم در داخل درهاي جلو نصب مينماييم.
شيشه عقب خودرو را با نوع گرمكندار آن عوض نموده و براي سيمهاي آن از سيم سفيد فنري (مثل سيم گوشي تلفن) استفاده مينماييم.
لامپهاي سفيد چراغهاي كوچك جلو و دو راهنماي كوچك روي گلگير، چراغ دندهعقب و چراغ سقفي داخل را هم عوض نموده و از لامپهايي با رنگهاي آبي، بنفش يا سبز استفاه مينماييم. در صورت تمايل ميتوانيد از اين لامپها در داخل جلوپنجره راديات و پشت شيشه عقب و در زير پاي راننده و شاگرد استفاده نمود. بهتر است كه لامپهاي زير پاي راننده و شاگرد به چراغهاي ترمز وصل شود تا هنگامي كه ترمز گرفته ميشود اين چراغها روشن شود.
زير سپر عقب ماشين (سيني عقب) يك عدد شبرنگ با طرح پرچم انگليس و يا يك كشور ديگر چسبانده شود. دوعدد شبرنگ قرمز ساده هم روي قسمت برجسته فنرهاي عقب (زير سپر عقب) نصب شود تا در روز و شب كاملا تابلو باشد.
مقداري چسب نواري پهن هم روي ركابها به طوري كه نصف آن در داخل و نصف ديگر از بيرون ديده شود، ميچسبانيم.
روي شيشه عقب هم با توجه به سليقه ميتوان از جملات انگليسي استفاده كرد. پيشنهاد ميشود از جمله انتخابي زير استفاده گردد: Camel see not see (ترجمه: شتر ديدي، نديدي)
يك عدد لنگ قرمز رنگ هم بايد در جايي كه كاملا در ديد باشد، قرار داده شود.
اگر كليه مراحل بالا را با توجه و دقت كافي انجام داده باشيد، شما داراي يكي از اصيلترين اتولهاي موجود در دنيا ميباشيد.
موارد ديگري نيز وجود دارد كه به سليقه شما بستگي دارد. درست مثل پياز داغ، ميتوانيد آن را كم و زياد كنيد. به هر حال خلاقيت شما در اين كار حرف اول را خواهد زد. اگر هم حوصله خلاقيت نداشتيد، به اولين ايستگاه ماشينهاي «راهي» سركوچه يه سري بزنيد، حتما كاملا خلاق خواهيد شد!
-
آخر مهندسی
به یک دانشجوی مهندسی، یک دانشجوی فیزیک و یک دانشجوی ریاضیات، هر کدام 150 دلار دادند و از آنها خواسته شد که با استفاده از این پول ، ارتفاع یکی از هتل های شهر را که دانشگاه در آن قرار داشت. با دقت محاسبه کنند. سه دانشجو با اشتیاق فراوان برای انجام این محاسبه دنبال تهیه ملزومات رفتند.دانشجوی فیزیک اول به یک مغازه ساعت فروشی رفت و یک کرونومتر خرید و بعد ، از یک فروشگاه چند گوی فلزی به اندازه های مختلف خرید و سپس به یک لوازم التحریری رفت تا یک ماشین حساب بخرد و آخر سر هم چند نفر از دوستانش را خبر کرد تا در این کار به او کمک کنند . این دانشجوی فیزیک زمانی را که هر یک از گوی ها را از پشت بام هتل به زمین رسید اندازه گرفت و بعد با محاسبه زمانهای سقوط گوی ها و فرمول های فیزیکی ، ارتفاع هتل را به دست آورد. دانشجوی ریاضیات منتظر شد تا خورشید کمی پایین برود و بعد ، زاویه سنج و شاقول و متری را که خریده بود از کیفش در آورد طول سایه را اندازه گرفت ، زاویه خطی که نوک پشت بام هتل را به نوک سایه آن متصل می کرد محاسبه کرد و بعد با استفاده از فرمول های مثلثات ارتفاع هتل را تعیین کرد. واضح است که با این همه کار ، آنها دیگر فرصت نکردند برای امتحان فردایشان به اندازه کافی مطالعه کنند و همین باعث شده بود تا زیاد سر حال نباشند. روز بعد این سه دانشجو یکدیگر را در دانشگاه دیدند ، در حالی که سر حالی دانشجوی مهندسی باعث تعجب دو دانشجوی دیگر شده بود. آنها طریق محاسبه ارتفاع هتل را از هم پرسیدند و وقتی توضیحات دانشجوهای ریاضیات و فیزیک به پایان رسید دانشجوی مهندسی با قیافه حق به جانب روش خود را به این شکل توضیح داد : کاری نداشت ! من پیش مسئول پذیرش هتل رفتم یک دلار به او دادم و پرسیدم ارتفاع هتل چند متر است بعد با 149 دلار باقی مانده باقی روز را حسابی خوش گذراندم .
-
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزيزم،
با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار کنم، چون مي خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو رو بگيرم. من احساسات واقعي رو با Stacy پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ، لباسهاي تنگ موتور سواريش و به خاطر اينکه سنش از من خيلي بيشتره. اما فقط احساسات نيست، پدر. اون حامله است. Stacy به من گفت ما مي تونيم شاد و خوشبخت بشيم. اون يک تريلي توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون. ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه. Stacy چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي زنه. ما اون رو براي خودمون مي کاريم، و براي تجارت با کمک آدماي ديگه اي که توي مزرعه هستن، براي تمام کوکائينها و اکستازيهايي که مي خوايم. در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه، و Stacy بهتر بشه. اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي گرديم، اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني.
با عشق،
پسرت،
John
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه. دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن.
-
در باب فیلم بمانی
برفتيم تا سينما كنجكاو
ببينيم سانده فيلم «گاو»
به اين جشنواره چه آورده است
در ايلام ايشان چه ها كرده است
در آن فيلم يك دختر ساده دل
به همراه يك خواستگار خجل
به بازار رفت و كمي نخ خريد
برادر بيامد سرش را بريد
يكي دختر درسخوان دگر
كتك خورد چندي زدست پدر
مبادا به دانشگه اندر شود
از اين راه قدري مهم تر شود
زبس دخترك مشت و شلاق خورد
بزد بر خود آتش، سپس سوخت، مرد
بماني كه يك دختر ساده بود
براي غم و رنج آماده بود
زبس بود بدبخت در اين جهان
نمي يافت يك مرد خوب جوان
پدر داد او را به يك پيرمرد
چنين سرنوشت او را تيره كرد
طرف دائما پاش بر گاز بود
سيه كار و بدمست و تل باز بود
بماني تبه شد، سيه روز شد
سرانجام او نيز خودسوز شد
نمرد و از اين روي گم كرد گور
سپس رفت و شد همسر مرده شور
بديدم «بماني» و دلخون شدم
از اين وضع مانند مجنون شدم
هماني كه استاد مي خواست شد
از آن فيلم مو بر تنم راست شد
در اين فيلم مردم همه گشنه اند
تو گويي كه خوابيده بخت بلند
همه وحشي و نابهنجار و خل
چنين اند از ديد داناي كل
حكيم شكيبا
-
در باب من ترانه پانزده سال دارم
يكي فيلم سرشار از درد و غم
در آن دختري واقعا محترم
(نه مانند آن فيلم هاي دگر
بدون ادب، معدن شور و شر!)
به افسون و افسانه ي اين جهان
گرفتار شد دست مردي جوان
چه مردي كه در فسق مشغول بود
سيه كار و بي عار و سوسول بود
جوان، بچه و دخترك، بچه تر
يكي ساده و آن يكي نيز خر
پس از مدتي عاشق هم شدند
سپس صيغه خواندند و محرم شدند
جوان بود از راه اسلام دور
گرفتار در بند فسق و فجور
از اين روي بعد از كمي ماجرا
شدند از هم اين زوج صيغه، جدا
ولي گشت اوضاع كلا خرا
كه يك دسته گل داده بودند آب
به غفلت پسر دانه اي بذر كاشت
از آن پس دگر دخترك بچه داشت
جوان پر از هوش و راي و خرد
نبايد چنين گند بار آورد
اگر نامزد گشت بايد فقط
بماند، نبايد نمايد غلط!
عجب روزگاري است اين روزگار
عجب نسل خوبي بيامد به بار!